......
به جلسه ای مهم می رویم و چندین دوسیه سنگین در دستم است. همراهم (مرد) از چوکی پیشروی موتر پیاده میشود و با عجله تلاش می کند مرا پشت سر بگذارد. پیشاپیش من راه می رود و در مورد جلسه به من می گوید. نزدیک دروازه ورودی دفتر دور می خورد، دوسیه ها را به اصرار از نزدم می گیرد و می گوید: بتی (بده) که در دست دخترها خوب مالوم (معلوم) نمیشه. و من متعجب که چرا تا بحال این نکته مهم!!! را در نیافته بود.
وارد اتاقک امنیتی می شویم تا در زمان انتظار از گرمای سوزان در امان باشیم. در گوشه ای، یک چوکی خالی است. همراهم و یکی از آقایان مسلح اصرار می کنند که بنشینم. محکم، بلند و روشن می گویم: نی. آزرده و متعجب اند.
.....
به یکی از جلسات مهم دیگر رفته ایم. میزبانان (یک خانم و عده ای از آقایان) همه با همراهم (مرد) احوالپرسی می کنند، از آمدنش تشکر می کنند، او را به دیگران معرفی می کنند و پرسش های خود را خطاب به او مطرح می کنند. هر چند دقیقه، من گفتگو ها را قطع می کنم، ناخوانده وارد بحث میشوم و نظر می دهم و یا همراهم پرسش ها را به من راجع می کند. نمیدانم به دلیل زن بودنم است یا به دلیل جوان بودنم که مرا نادیده می گیرند و بیچاره همراهم را هم که بسیار به من احترام دارد، در وضعیت ناراحتی قرار می دهند. حدسم این است که هر دو مشخصه! مرا در وضعیت شکننده ای قرار داده اند، در وضعیتی که باید حضور خود را توضیح بدهم، ثابت کنم و قابل قبول بسازم.
........
در این موارد و خیلی موارد دیگر ( شوخی های جنسی، حمایت "مهربانانه و پدرانه" خفت آمیز از زنان، مزاحمت های خیابانی و تیلیفونی) گاهی قبل از اینکه واکنش بدهم، یک لحظه مکث و یا کاملا سکوت می کنم. این مکث و گاهی سکوت شاید برای این است که نمیدانم پیامد واکنشم/پاسخم/اعتراضم چی خواهد بود و به اصلاح و یا عقده خواهد انجامید و گاهی به این دلیل ساده که میترسم. از خشمگینانه روبرو شدن با آشنایان، همکاران و یا بیگانگانی که بیمی از تحقیر بیشتر من ندارند، میهراسم. گاهی هم به این دلیل که حوصله بحث های بی پایان و بی نتیجه را با انسان هایی که اصلا قصد ندارند به من گوش بدهند، ندارم. اما شاید بیشتر به این دلیل ساده که جرئت رویارویی مستقیم را ندارم. بهانه هم کم نیست: مودب بودن، احترام بزرگان، پاسخ احمق خاموشی است، جدا سازی و دعوا موثر نیست و......