۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

"برنامه سازماندهی شده"

گزارش بی بی سی را در مورد تحصن زنان در دایکندی خواندید؟ شوکه نشدید از این که به قول والی، اعتصاب زنان یک "برنامه سازماندهی شده" بوده است؟ شرم آور نیست که زنان در عوض خانه نشستن و گریه و زاری کردن، خواست های مشروعشان را در قالب یک "برنامه سازماندهی شده" ارائه کنند؟ آن هم در قالب تحصن؟ چه مادران بی مسئولیتی.. سلامتی کودکانشان هم قربانی این "برنامه سازماندهی شده" خواهد شد که خدا می داند چه کسی، کدام دشمن مردم و دین و جامعه، آن را سازماندهی کرده است...
شما "اتهام" والی دایکندی را چگونه تفسیر می کنید. به قول بی بی سی : "والی دایکندی اعتصاب زنان را یک "برنامه سازماندهی شده" عنوان می کند." من دو تفسیر دارم نخست اینکه توقع والی این بود که زنان به صورت سازماندهی نشده، خودبخودی و بی خبر از وجود یک دیگر تحصن کنند. حالا که آنها تحصن خود را سازماندهی کردند وهمه با هم در برابر زندان آمده اند، والی مجبور نیست به خواست های آنها توجه کند. تفسیر دوم: نگرانی والی از این است که این زنان که خودشان شعور و هوش تحصن و مبارزه مسالمت آمیز را ندارند، حتما آله دست کدام سازمانده بیرونی که مقاصد سیاسی دارد، قرار گرفته اند.این ظن والی به مقاصد سیاسی پشت پرده، بی توجهی او را به خواست های زنان معترض توجیه می کند.
این پاسخ والی دایکندی به تحصن زنان، روش جدید پرداختن به اعتراضات نیست، بلکه یک نمونه از نمونه های بی شمار پاسخدهی غیرمسئولانه دولت افغانستان به اعتراضات است.
هر زمانی که حرکت مسالمت آمیز در اعتراض به اقدامات دولت شکل می گیرد، دولت به جای پاسخ مستقیم و رسیده گی به درخواست های اعتراض کننده گان، آنها را متهم به "سیاسی" بودن، یا "سازماندهی" شده گی می کند . دولت با این اتهامات، میخواهد منتقدان خود را یک گروه شهروند بی کار و بی برنامه عنوان کند که دنبال شر می گردند و آنقدر احمق و نابالغ هستند که هر کسی میتواند آنها را به دنبال خواست های خود بکشاند و از آنها استفاده سیاسی کند. این روش بی اعتبار سازی منتقد و یا مخالف، در روابط روزمره هم دیده میشود. بارها کسانی (معمولا آقایانی) که من با آنها بحث می کردم به جای پرداختن به نظرات من، تلاش کرده اند با کوچک سازی من یا متهم کردنم به "غربزده" بودن، به "جوان و انقلابی" بودن، به "دور افتاده از واقعیت های عینی جامعه افغانستان" بودن، از گفتگوی مستقیم اجتناب بورزند.
اصل مسئله این است که یک اعتراض مسالمت آمیز، حتی اگر اهداف "پنهانی" کسب امتیازات سیاسی داشته باشد، اگر با رعایت اصول انسانی و بدون اهانت به شهروندان دیگر برگزار شود، مشروع است.در این موارد، دولت مکلف است به جای طفره روی، مستقیما به اعتراض بپردازد و به خواست های مشروع اعتراض کننده گان توجه کند..
..
پ.ن: اگر گاهی در طول زنده گی تان تصمیم گرفتید در افغانستان دست به اقدام جمعی بزنید، لطفا این کار را بدون "سازماندهی" انجام دهید تا به خواست های تان توجه شود... حالا از من نپرسید که چگونه میتوان بدون برنامه ریزی و سازمان دهی ، کار جمعی کرد.. من چی میدانم؟ فقط مقامات دولت افغانستان در این عرصه "کارشناس" هستند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

"...دل یکدله کن"

با من صنما دل یکدله کن- گر سر ننهم آنگه گله کن.. (کیفیت مست کننده ای دارد خصوصا با صدای استاد شجریان)
هوا سبک، هوا با خوشبویی شناور است.. در نگاه ها، در حرکات، شادی، یکدلی، سبکدلی و سرمستی دیده میشود.. همه به شهرک ریخته اند، آفتاب بی دریغ بر شانه های ما می بارد..
با طبیعت، با هوا، با بهار، با این بی قراری و سرمستی یکدله شده ام.. بی دغدغه، بی پروا خودم را رها کرده ام این روزها.. بار سنگین خشم و دل تنگی را به زمین نهاده ام.. با زیبایی و شادمانی اطرافم، با گام های مست بهار، با نوایی که مرا به نشاط می خواند، یکدله شده ام و این یکدله گی، این هماهنگی، این خود را به دست شادمانی سپردن، رها کردن، این موقتا از اتاق کوچک درون خود بیرون شدن و به طبیعت پرداختن، طرب آفرین است...
تازه گی، تازه شدن، گاهی این قالبهای دشوار و یکنواخت را یکسو گذاشتن، گاهی خانه درون را تکاندن، گاهی بی هیچ عینکی به جهان خیره شدن شادمان کننده است. به مسیر پرنده های مهاجر اندیشیدن، دنبال کردن باریکه های آب در میان علف ها، با علف، با زمین آشتی کردن.. بازی.. کمی جدیت را، کار را، برنامه را کنار گذاشتن..
برای من نظم پرست، این انقلاب است.. یک انقلاب کوچک در زنده گی روزمره ام..دو سه روزی اینگونه بودم، مست و غرقه در بهار...
اماهفته آینده هفته امتحانات است باید تمرکز کنم.. مدتی نخواهم بود.. از فردا برای مدتی دوباره به کار خواهم برگشت. در آخر هفته از کامیابی ها و ناکامیابی ها مینویسم، اگر هنوز زنده باشم!!!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

"دفاع و حمایت از اصول دموکراسی و حقوق بشر"

با انتخاب اوباما، امیدواری ها برای تغییر در افغانستان افزایش یافت. اما مسیر این تغییر چگونه خواهد بود و یک راه کار جدید باید از کدام اشتباهات بپرهیزد تا وضعیت بدتر نشود؟

نادر نادری، مبارز و فعال خستگی ناپذیر حقوق بشر و حسیب همایون، دانشجوی با استعداد و فعال متعهد در این
نوشته در نیویارک تایمز به این مسئله می پردازند وسردمداران را از معامله حقوق بشر، دموکراسی و حقوق زنان به خاطر منافع سیاسی بر حذر میدارند.. هوشداری که دولت ما و جامعه جهانی نیازمند آن است. . نادری و همایون، ما را به یاد قهرمانی های هر روزه زنان در افغانستان می اندازند و برخی تصورات غالب در مورد آماده نبودن افغانستان برای حکومت دموکراتیک را به چالش می کشند..
من از این نوشته هوشمندانه لذت بردم.. به شما هم توصیه می کنیم بخوانید و بیایید در این مورد گفتگو کنیم.

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

از دید گاهی دیگر: "گاهی سکوت ناممکن است"

زبیده اکبر، بانوی جوان وبلاگ نویس، مترجم و عکاس (که در ضمن خواهر بنده نیز می باشد) سکوت خود را در مورد "قانون احوال شخصیه شیعیان" شکسته و دغدغه های بسیار اساسی را در این مورد و در مورد مبارزات زنان به طور عموم، در اینجا مطرح کرده است. دغدغه های زبیده و جهت گیری او بسیار با دیدگاه من و دیگر منتقدان موارد زن ستیز قانون شخصیه متفاوت است. با وجود تفاوت نظر شدید ما در این مورد، فکر می کنم دغدغه های زبیده مستوجب درنگ و باز اندیشی هستند چون او یکی از کسانی است که میدانم عمیقا و با تمام وجود به برابری زنان و مردان باورمند است و مخالفت، اگر از جانب او و کسانی مثل او بیاید، ریشه در نگرانی ها و پرسش های جدی و خوب اندیشیده شده دارد.. بنابر این، تفاوت ما، در واقع تفاوت در کارکردها ست و نه لزوما در عقاید... زبیده در نوشته اش، بعضی از نگرانی های آن عده از فعالان حقوق بشر را مطرح می کند که تغییر سیاسی را نمادین میدانند و معتقدند که نیرو و توجه واقعی فعالان باید به تغییرهای بنیادی و ساختاری متمرکز شود.
بهر حال، فرصت کردید نوشته زبیده را بخوانید. من هم فرصت کردم در مورد تفاوت های این دیدگاه و خطرات و فرصت های هر دو مینویسم و تلاش می کنم با پرسش های زبیده درگیر شوم.

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

از یک خواننده: در پاسخ به پست قانون "احوال شخصیه شیعیان"

نوشتهء زیر با ایمیل به دستم رسید ه است. چون نکات جالبی را در مورد اهمیت مبارزه همه جانبه و روش های گفتگو با دین مطرح می کند، خواستم برای شما هم بگذارم.
شهرزاد عزيز،
مباحثه اي را كه پيرامون قانون احوال شخصيه اهل تشيع درباره مقاله تو براه افتاد تعقيب نمودم. مي خواهم در اين مباحثه سهم بگيرم. به نظر مي آيد كه اكثر جوانان امروز مسائل را به صورت تجريدي و جدا از سایر مسايل درنظر مي گيرند و مي كوشند براي آن راه حل بيابند. در صورتيكه بايد در نظر گرفت آنهايي كه براي تحميل ديدگاه خود اين قانون را تصويب كرده اند، آگاهانه آنرا حلقه اي از زنجير اين سلطه مي دانند و آگاهانه آنرا در معرض تبليغات قرار مي دهند و با توسل به متون ديني، تعداد بيشتري از مردم ناآگاه را به صفوف حمايت خود مي كشانند. علي الخصوص اينكه مخالفين قانون ظاهراً به ارزشهاي بيگانه استناد مي كنند. نتيجه آشكار است. اين مخالفين در اقليت مطلق قرار مي گيرند، حتي در ميان زنان. پس بايد به صورت كلي منظومه حاكميت جهل و ظلمت را در همه عرصه ها در نظر گرفت و در برابر آن منظومه گسترده و متناسبي به وجود آورد كه نه تنها نيرنگ آميز بودن و استفاده جويانه بودن طرح ها و قوانين آنان آشكار گردد، بلكه مخالفين آنان بدانند كه اين يك حلقه از زنجير طولاني است كه حلقه های ديگر آن فقط عقب نگهداشتگي، جهالت، تعصب، ترس و نفرت از پديده هاي ناشناخته و ظاهرا بيگانه و غيره است. اگر ديانت را در نظر بگيريم، يكي حقيقت آن است كه اساسا متوجه تشويق انسان به عالم برين است و دوم داشتن زندگي جاري و طبيعي است. در اين مورد من كاملا با مولانا هم عقيده ام كه علوم، هنرها و فلسفه اگر به ارضاي نيازهاي طبيعي انسان كاهش يابد، علم بناي آخور است و خلايي را كه پديد مي آورد فقط معنويت ديني مي تواند پر كند. اگر حلقه وصلي ميان اين هر دو جانب پديد آيد، آنها يكديگر را تقويه مي كنند و انسان را به سوي كمال مي برند. بيچارگي انسان امروزي گسست اين هردو جانب است و عمدتا اين گسست از آنجا پديد آمده است كه يك جانب ديگر دين، جانب تاريخي آن است. يعني دين اگر بخواهد به جامعه بشري نفوذ كند، به ايجاد نظريه ها، ايده ها، ميكانيزمها و سيستمهايي منجر مي گردد كه از پديده هاي محسوس، ملموس و مادی منشا مي گيرد. اين جانب تاريخي دين در طول زمان به رسم و عادت تبديل مي گرد و در برابر پيشرفت و تغيير مقاومت مي كند. بناءً به يك جهان بيني محافظه كار كه از منافع طبقه محافظه كار دفاع مي كند، تبديل مي شود. بناءً اگر ما در فكر ايجاد انسان سالم و جامعه سالم باشيم، ديانت امروز از هر زمان ديگر لازمي تر است. اما بخش تاريخي آن بايد تجديد شود و مطابق روابط تاريخي، مادي و اجتماعي شروع به حركت كند. همين است كه بعضي از نظريه پردازان ايده فقه پويا را به وجود آوردند. ولي غلط فهمي در كجاست؟ فقه يا شريعت بخشهاي متفاوت دارد: بخش اعتقادي، بخش عبادي، بخش اخلاقي و بخش معاملاتي. آنهايي كه نمي خواهند با ديانت تصادم كنند، بايد نظريه تفكيك را بياموزند و از جمع بخشهاي ذكر شده فقط بخش معاملاتي را متغير در نظر گيرند. نظر من اين است كه اگر مي خواهيم ديانت وسيله سلطه يك عده مرتجع، غاصب و محافظه كار قرار نگيرد، بايد اين بخش را در تاق بالا بگذاريم و زندگي اجتماعي مردم را با علوم تجربي حل نماييم. مسائل اجتماعي مثلاً اقتصاد است كه شامل صنعت، زراعت و ساير نيازمنديهاي مادي جامعه است. همه اينها با علوم تجربي آسانتر حل مي شوند. عقب ماندگي به دانش توسعه نيازمند است. براي اداره نيز دانش مشخصي پديد آمده است و همچنین در سایر عرصه ها. شايد حاكمان اوضاع بخش حقوق را مورد مناقشه قرار دهند، چنانكه قرار داده اند. در اين زمينه بايد كمر به مبارزه بست. زيرا آنها دين را وسيله سلطه و منافع خود قرار داده اند و به هيچ وجه كوتاه نمي آيند. اما راه حل هایی چون فقه پويا، قرائت مدرن و غيره پيشنهادها كه فقط موجب ظهور يك فرقه ديگر در كنار فرقه ها و قرائتهاي متفاوت كه الزاما قوي تر و داراي پايه اجتماعي الزاما گسترده تر از ساير فرقه ها و قرائتها نيست مي گردد و موجب سرگرداني است.
دوم، بايد آگاه بود كه امروز ديانت در عرصه گسترده اي وارد مبارزه براي بقا، احيا و تجديد حيات خود شده است و هيچ قدرتي نمي تواند مانع نفوذ و گسترش نظريات مخالف در اين عرصه گردد. بايد آزادي را پاس داشت و در فضاي آزاد به مباحثه و تبادل نظر پرداخت. آنچنان كه تجربه ادیان مسيحي و يهودي نشان مي دهد ، آنها نه تنها با گسترش نظام و افكار مدرن از ميان نرفتند، بلكه بعد از دوره هاي جذر و مد و صعود و نزول دوباره استحكام يافته و بر اذهان بشري تسلط مي يابند، زيرا چنانچه اشاره كرديم متاسفانه علوم، هنرها، ادبيات و فلسفه معاصر نتوانست نياز معنوي انسان را آنطوري كه بايد پاسخ بگويد. اينكه در چه زمان اين هر دو جانب به هم نزديك مي شوند و يكديگر را حمايه و تقويه مي كنند را نمیتوان پیش بینی کرد. این نزدیکی به زمان نیاز دارد. زيرا از لحاظ تاریخی، گسستي كه بین دین و سایر عرصه های زنده گی بشری پديد آمد، بسيار تند، خونين و خشن بود.
....
پ.ن: من خوبم و بزودی خواهم نوشت...

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

این بهار سرمست شور آفرین..

بلاخره، هوا بهاری شد... بلاخره وقتی دیروز و امروز از اتاقم ( که حالا در مقایسه با بیرون فوق العاده تاریک و غم انگیز به نظر می رسد) بیرون شدم، دلم به شیوه ای طپید که ماه ها نطیپده بود، نشاط به گونه ای همه وجودم را فرا گرفت که حس کردم در رگ هایم شادی می دود. بلاخره این زمستان بسیار طولانی، به پایان رسید. زمین، سبزپوش و تازه و زنده شده است و هوا، درختان، برگ ها به گفتگو آمده اند..
این روزها، من هم به نسبت این دو ماه گذشته کمی فارغم. به جز صنف ها و چند کارخانگی، مسئولیت های دیگر ندارم. این روزها، گاهی فرصت می یابم کمی رمان بخوانم، شام ها با رویای نازنین پیاده روی بروم و شب روی بسترم دراز بکشم و کشف کنم که گاهی هیچ دغدغه ای نداشتن بسیار خوب است. دیشب برای دو ساعت، پنجره را باز کردم و در هوای معطر شب، دراز کشیدم و گذاشتم ذهنم از بیکاره گی لذت ببرد. برای خود برنامه تعیین نکردم، به درس، کارو سفر فکر نکردم و گذاشتم ذهنم را افکار پراگنده ولی روشن پر کند، افکار پراگنده دلنشین، لحظه های خوب گذشته، خاطرات کوچک شیرین، امیدهای بزرگ کودکانه...
این روزها، دوباره کشف می کنم:
1- لذت آزادانه در بهار قدم زدن را، رقصیدن را، آواز خواندن را. لذت بوسه خورشید را بر پوست برهنه گردنم، زیبایی تابش خورشید را از ورای خرمن گیسوانم، دلپذیری گرما و روشنی را در پشت پلک هایم..
2- چقدر خوب است که استاد شجریان است و چقدر طرب آفرین است به صدای او گوش دادن، صدای او را بلعیدن، زنده گی کردن "من از کجا، پند از کجا، باده بگردان ساقیا" و"برخیز ای ساقی بیا.." و ساقیا، ساقیا... و در همین راستا، غزل شیرین اردو خوب است، وجود راحت فتح علی خان غنیمت است..شعر چقدر خوب است، موسیقی..
3- در این روزها، بیشتر فرصت دارم با خواهرانم نورجهان، زبیده ، فریده و الکر حرف بزنم. بانوان نازنین من، بانوان توانمند من.. بودنتان امید بخش است و شادمانی تان، پیکارتان، تلاش تان الهام آفرین.
4- اگر رویا محمدی نمی بود، بهار من کمتر بهاری می بود، اگر قدم زدن با رویا، دیدن او، حرف زدن با او، دلگرمی و حمایت او نباشد، "نشاط این بهارم" ( و دو بهار گذشته در اینجا) چندان به کار نمی آمد. بهار در کنار رویای خوبم، هم دانشگاهی، دوست و خواهر نازنینم با ترانه خوانی هایمان، با بی پروا دویدن های مان، با هم غروب تماشا کردن هایمان، از کتاب خانه گریختن هایمان، با هر بوته و درخت عکس گرفتن هایمان، دامن های همرنگ پوشیدن و آرایش "بهاری" کردنهایمان، هزار برابر دلپذیرتر می شود...
5- زنده گی زیباست وقتی خواهر 17 ساله ات از فیلادلفیا نامه های معطر می فرستد که "هر که ز حور پرسدت، رخ بنما که همچنین- هر که ز ماه پرسدت، بام بر آ که همچنین".. زنده گی دلنشین است وقتی این دخترک به یادت می آورد که: "از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است- دیده هر جا باز گردد، دچار رحمت است". و تو پر از غرور میشوی که چنین بزرگ شده است، چنین بسیار بزرگتر از تو. نورجهان خوبم، تشکر به خاطر مهرت و قدرت شادی آفرینی ات.. من همیشه برای مشاعره با تو وقت دارم، هر چند بارها کم بیاورم و ببازم..
6- بعضی چیزها بر نمی گردند، مثلا "نخستین تپش های عاشقانه" قلبم و آن خوشبینی عجیب، امید عجیب و مهر بی پایان و کور شانزده ساله گی. حالا پذیرفته ام که بهار به مشکلات جهان پایان نمی دهد. بهار مانع جنگ ، بددلی و دشمنی نمیتواند شود. بهار نمیتواند ساده دلی را برگرداند و آن زمانی که را هر شعری چشم را نمناک می کرد و در پشت هر درختی محبوب خیالی من پنهان بود.. اما حسرتی ندارم..بهر حال، پیام بهار این است که این رشد کردن ها، بزرگ شدن ها، اگر بخت یاری کند، "سفر دانه به گل" است.. (در مورد بهارهای زنده گی ام (آنهایی که به خاطر دارم) سال گذشته در
اینجا نوشته بودم)..
حالا باید بروم و قبل از این که از اینجا اخراجم کنند، کمی درس بخوانم.. در بهار تمرکز دشوار میشود...

شب ها و روزها، بیداری و خواب های تان بهاری باد!!

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

"حقوق زنان"، "غربی" ترین پدیده زمان...

این روزها از خودم می پرسم که چه چیزی حقوق و مسایل زنان را "غربی تر" از همه پدیده های غربی دیگر می کند؟ آنانیکه با "حقوق زنان" به عنوان یک پدیده "غربی" مشکل دارند، چگونه دفاع خود را از پدیده های "غربی" دیگر چون"بازار آزاد"، "دموکراسی" و "آزادی بیان" توجیه می کنند؟ و چرا "غربی" لزوما بد است؟ یعنی آیا ما مجبوریم برای ثبوت هویت "شرقی" خود همواره با "غربی" ها مخالفت کنیم؟ چرا به خصوص در مورد مسایل زنان، ما هر چیزی هستیم که غربی ها نیستند؟ اگر غربی ها نمیبودند، چگونه خود را تعریف می کردیم؟ دشمن تازه ای می یافتیم؟...
قبول دارم که تاریخ استعمار و استثمار غربی ها، خاطرات تلخ بسیاری به جا گذاشته و سرنوشت خیلی از ملت ها را به شکل غم انگیزی تغییر داده است. میراث استعمار مشکل ساز و در اکثر موارد ننگین است و به ایجاد شکاکیت و بدبینی عمیق در میان ساکنان اکثر کشورهای استعمار شده انجامیده است. این بدبینی عمیق، هر اقدام غربی ها را حساسیت بر انگیز می کند. اما چرا به خصوص در کشورهای اسلامی، این بدن زن است که میدان نبرد با غرب می شود؟ در این جنگ "مردانه" میان مرد غربی و مرد شرقی، مرد شرقی بارها عقده تحقیر و ناکامی خود را بر بدن زن خالی کرده است. نظام های مردانه در شرق، انتقام "تجاوز" غربی ها بر "مادر وطن" را با محدود کردن فعالیت های زنان گرفته است و با اعمال ضوابط بیشتر بر رفتار زنان در ساحه عمومی، تلاش کرده است حضور "مردانگی" حتی بعد از تجاوز بیگانگان را، ثابت کند.
چنین به نظر می رسد که مداخله خارجی ها، غربی ها، در هر مورد دیگر ممکن است قابل تحمل و حتی پذیرفتنی باشد، اما آنها نباید جرئت کنند که در مورد "زنان" شرقی و مسلمان حرف بزنند.. مگر از خود "ننگ" و "ناموس" ندارند؟..
...
پ.ن: آیا گاهی به این فکر کرده اید که در افغانستان کلمه تجاوز، به هر دو معنای جنسی و نظامی آن به کار می رود. (مثلا: تجاوز (جنسی) دو مرد به یک دختر نوجوان. تجاوز (نظامی) شوروی سابق به افغانستان) یعنی در ذهن و زبان ما، حمله نظامی به یک کشورمترادف تجاوز جنسی است.. یعنی حمله نظامی به کشور، همراه با "بدنامی" و "بی عزتی" مورد تجاوز (جنسی) قرار گرفتن است. پرسش اینجاست که آیا مورد تجاوز قرار گرفتن افغانستان، اشاره به "مادر/زن" بودن سرزمین ما دارد و یا به مفهوم مورد تجاوز قرار گرفتن همه ساکنان (یا مردان ساکن) این سرزمین است؟
من این مسئله را در مقایسه به زبان انگلیسی مطرح می کنم که دو کلمه جداگانه برای این دو نوع "تجاوز" وجود دارد. ریپ به مفهوم تجاوز جنسی و انوید به مفهوم حمله نظامی به یک کشور به کار می رود...

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

قانون جدید "احوال شخصیه شیعیان"

نخست میخواهم روشن کنم که در صورتیکه قرار است قوانین مذهبی بر روابط ما حکومت کنند، من طرفدار و حامی وجود قوانین ویژه و بومی برای همه گروه های مذهبی کشور هستم. این نوشته نه در اعتراض به وجود یک قانون ویژه، بلکه در اعتراض به موارد زن ستیز آن است.

امضای قانون جدید" احوال شخصیه شیعیان" با وجود حضور موارد ناقض حقوق زنان در آن، ریشه در تناقض ها و سر درگمی های قانونی و سیاسی دولت پس از طالبان افغانستان دارد. قانون اساسی افغانستان اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر هر دو را ارج مینهد و اساس قرار میدهد و ساده لوحانه از تفاوت های این دو نظام ارزشی چشم پوشی می کند. این بدین معنا نیست که لزوما اعلامیه جهانی حقوق بشر و اسلام کاملا آشتی ناپذیر باشند، بحث بر سر این نیست. مشکل اساسی این است که دولت پس از طالبان در تلاشش برای جلب مشروعیت جهانی و داخلی، عامدانه از سر تناقض ها و نقاط بحث بر انگیز می گذرد، شاید با این امید واهی که این مسایل بخودی خود حل شوند. بعد در قضیه کامبخش و ده ها قضیه مشابه می بینیم که اعلامیه جهانی حقوق بشر چون در افغانستان حامیان قدرتمند ندارد، پامال میشود و تعبیری یکسویه و افراطی از اسلام، به عنوان قانون تحمیل می شود. قبل از حرکت به سوی هر نوع قانونسازی کارای دیگر، دولتمداران و قانونگذاران ما باید ناقدانه، هوشیارانه و با ذهنی باز با این تناقض روبرو شوند و یا در تعبیر خود از اسلام تغییری بنیادی بیاورند (که به نظر من ضروری است) و یا (خدا نکرده) حقوق بشر را فراموش کنند و از حمایت جامعه جهانی چشم بپوشند.
دولت فعلی افغانستان و حتی نیروهای خارجی حاضر در کشور، از دو مسئله دیگر برای کسب مشروعیت استفاده کردند: حقوق "اقلیت ها" یا ایجاد دولت وسیع البنیاد، و حقوق زنان. از تفاوت های عمده قانون اساسی جدید کشور با قانون زمان ظاهر شاه، اعتراف و تاکید بر وجود اقوام مختلف در افغانستان و تاکید بر محافظت حقوق زنان و نماینده گی سیاسی شان است. ترجمه عملی این تعهدات در مرحله نخست سهم دادن رهبران جنگ های داخلی در کابینه و پارلمان و ایجاد نهاد های چون وزارت امور زنان بود. چون هیچ یک از این تعهدات از روی صداقت و با درک واقعی اهمیت حضور "اقلیت" ها و زنان صورت نگرفته بود، بیشتر اقدامات دولت بارها به نقض این تعهدات انجامید و در عوض کسب همدردی و حمایت، خشم و نارضایتی گروه های مختلف قومی و مذهبی و طرفداران حقوق زنان را بر انگیخت.
مانند اقدامات قبلی دولت، انگیزه اصلی در پشت امضای "قانون شخصیه شیعیان" نه احترام و حفاظت از حقوق حقه شیعیان، بلکه کسب مشروعیت و به دست آوردن آراء است. در آستانه انتخابات، حامد کرزی رئیس جمهور کشور، هر قانونی را برای کسب حمایت رهبران مذهبی و افراد "با نفوذ" با چشمان بسته امضاء خواهد کرد به امید اینکه حداقل مقداری از آرای شیعیان به نام او به صندوق بریزد و در سطح جهانی هم بتواند از دموکراسی و رعایت حقوق "اقوام" کشور لاف بزند. اگر بدست آوردن رای زنان هم مشروط به تصویب یک قانون میبود، مطمئنا کرزی قبل از امضا کمی فکر می کرد و به هر دو سوی معامله می اندیشید. ولی کرزی، مثل همه ما می داند که رای زن، رای شوهرش است و زنان افغانستان از تشکیلات گسترده و نیرومند سیاسی برخوردار نیستند. او همچنان میداند که در کشوری فلج شده با مردسالاری، تنها مردان هستند که میتوانند نماینده گان شیعیان، یا هر گروه مذهبی دیگر، باشند. او یک آن هم درنگ نمی کند که فکر کند شیعیان زن هم وجود دارند و لازم است نظر آنها را نیز در در این مورد دانست. اما مهمتر از آن، در این میان، تعهد کرزی و دولت فعلی افغانستان نه به حقوق "اقلیت" ها و به نه حقوق زنان بلکه به رای و کسب مشروعیت بیشتر است. بنابر این وقتی قانون اساسی "دموکراتیک" متعهد به حقوق اقوام مختلف و زنان، به مرحله تطبیق می رسد، مشکل افرین و غیر دموکراتیک می شود. (البته نباید فراموش کرد که در این دولت وسیع البنیاد هم، تعریف "قوم" بسیار نسبی و سیاسی شده است.. چرا به حمایت از حقوق کوچی ها به عنوان یک گروه مستقل تاکید میشود، اما نام هندو ها و سک های افغانستان و جت ها، در قانون اساسی ذکر نمیشود؟ مگر آنها کمتر "قوم" اند؟ اصلا قومیت را کی و چگونه تعریف می کند؟ مرزهایش چیست؟ و یا دسته بندی ها بر اساس کدام هراس ها صورت می گیرند و چگونه به قانون اساسی و بعد به ترانه ملی یک کشور راه می یابند؟ )
در کنار اعتراض به حبس کامبخش و موارد زن ستیز قانون جدید، ما باید در پی راه هایی برای تغییر تناقضات اساسی تر در ساختار دولت باشیم. این راه حل، هر چند دشوار (نزدیک به غیر ممکن) است و بسیار آرمان گرایانه به نظر می رسد، در دراز مدت کاراترین راه حل خواهد بود.

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

این افغان های بی مادر....

.... فرزند عبدالقیوم به سال ...خورشیدی در دهکده ی جرشاه بابا مربوط ولسوالی کشم ولایت بدخشان چشم به هستی گذاشت (این هم باید گشود باشد در ضمن) ( به نقل از یک وبلاگ)
شگوفه...، بانوی شاعر فرزند روشنفکر نامدار کشور محمد عظیم است.
.....
خیلی از این ها را حتی در نوشته های کسانی میبینم که خود را آگاه از نابرابری ها میدانند.. دوست عزیز، یا نام مادرشان را هم بنویسید، یا اصلا نام والدین شان را ننویسید..... در رادیو، در تلویزیون، در برنامه های رسانه های نامدار بین المللی برای افغانستان، همه بزرگان، شاعران، نویسنده گان، هنرمندان ما بی مادر اند.. بس است..
...
( در ضمن قانون جدید "احوال شخصیه شیعیان" و مواضعش در مورد زنان فکر مرا مشغول کرده است، فرصت شد در این باره مینویسم..)