۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

درد 2

باز هم از همان دوره های انتظار است. وقتی که با تمرکز بر آینده میخواهی از اعماق درد حال آرام آرام بیرون بخزی. با همه وجودم منتظرم. منتظر یک دست آورد. یک موفقیت کاری. یک سفر پربار. یک نوشتهء خوب. اما هیچ چیزی اتفاق نمی افتد و درد، میخ های خیمه اش را عمیق تر در من فرو می کند. 
به شدت میخواهم شادمان باشم. از زیر دل بخندم. قلبم باز و وسیع و هوادار باشد. گوشه های چشمم از خنده چین بخورند. حرکاتم سبک و بی دغدغه باشند. قوی و آزاده و کمی بی پروا شوم.
اما هر لحظه فقط به خاطر می آورم که چقدر دلتنگم. چقدر سخت دلتنگ آکسفورد و دوستانم در آنجا هستم. کسانی که همه روز منتظر میبودم شام شود و ببینمشان و از درد سر ها و شادی های کوچک روزمره قصه کنیم. کسانی که مهر شان،چون کوهی پشت سرم بود. کسانی که میتوانستم در کنارشان، کاملا بی پرده باشم. کودک. نزدیک. ساده
و بعد، چیزهای دیگر را به یاد می آورم که نوک تیر درد را تیز تر می کند. مثلا هرگز را. و نشدن را. و آنچه میتوانست باشد را. پایان یک رویا را. تنهایی عمیقی را که در آن هیچ صدایی به من نمی رسد، و هیچ صدایی از من به دیگران نمی رسد. یک اتاق تاریک را، و دانستن اینکه جهان بیرون سراسر ویرانه است را. 
تلاش می کنم فراموش کنم اما هر روز، ناگهان از گوشه ای تاریک، درد به رویم می پرد و دندان های وحشی اش را به قلبم فرو می برد. با یک جمله. یا یک کلمه. یا فرو ریختن یک تصویر در ذهنم
کاش اتفاقی بیافتد. معجزه نمی خواهم. رنگین کمان نمیخواهم. شادمانی مست کننده نمیخواهم. کار میخواهم. دست آورد. حس اینکه قلبم هر چه باشد، دستانم پر است. فرصتی برای نیکی کردن میخواهم. خودم را در زنده گی دیگران غرق کردن. 
منتظرم. منتظر. هر روز. منتظر یک نشانه. یک خبر خوب. یک دیدار ناگهانی. یک روشنی غیر منتظره * . یک دلگرمی کوچک که با آن بتوانم بر درد غلبه کنم و در وجودم، جا برای شادمانی، برای مهر، برای آزادی باز شود. ابلهانه است. میدانم. اما حوصله هیچ کار دیگری را ندارم. برای نخستین بار بعد از مدتها، کمی تسلیم شده ام. کم آورده ام. 

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

بهار، باور

فکر می کنم من به امکان آغاز دوباره معتقدم. و به امکان شفا. بخشش. ادامه. سال نو یادآور خوبی از این امکان هاست. طبیعی است که درد را نمیتوان، چون قبای کهنه از تن کشید. رنجش را، به بادهای حوت سپرد و یا تلخی را، فقط با طعم هفت میوه شیرین کرد. ولی زنده شدن دوباره زمین، پس از ماه ها باران و برف و سرما، شگوفه زدن درختان، آب شدن برف، همه نشانه های این امکان اند. 
به خود سال گذشته ام نگاه می کنم. در آستانه سال نو. با ذهن و قلبی سخت مشغول تقلا با مفهوم مهر. امسال هم از آن لحاظ چندان فرق نمی کند. مهر، برای من یکی از مهمترین دغدغه هاست. توان مهروزی، تاثیر مهرورزی، نقش مهر در رابطه ما با خدا، خانواده، خانه، سنگینی تحمل ناپذیر مهر گاهی، شکننده گی مهر. به آنهایی که در این سال، مهرشان کمرنگ شد، فکر میکنم، در خانواده، دوستان.. و به آنانیکه جدیدا در ذهن و قلبم برای خود آشیانه ساختند.  مهربانانی که سال گذشته نمی شناختم و حالا به زنده گی ام راه گشوده اند. کسانی که کمتر می شناختم و حالا بیشتر می شناسم و دوست میدارم. به خاطر حضور همه شان/تان در زنده گی ام سپاسگزارم.
از یک لحاظ، شاید دلشکستگی، یاس و تلخی ناشی از مهر، در این سال بیشتر از چند سال دیگر بوده است. آمدن از اکسفورد به کابل و دوری از دوستانم، از خانواده ای که در آنجا برای خود ساخته بودم، فکر می کنم قسمتی از قلبم را ویران کرد. تا دوباره بروید. اینجا، دوستانی تازه ای یافتم. چند نفر، بهتر از آنچه فکر می کردم هستند. کسانی هم، خواسته یا خواسته، آزردندم. ضربه هم خوردم. گاهی ویرانگر. گیچ هم شدم. 
در سال گذشته، خودم نیز آزردم. ضربه زدم. مهر ورزیدم. شاید زنده گی بعضی ها را دلپذیرتر کردم. ولی قدر بعضی های دیگر را ندانستم. گاهی چنان دوست داشته شدم که شاید ارزشش را نداشتم، و به کسانی هم اعتماد کردم، که ارزشش را نداشتند.
هیچ ترازویی برای مقایسه وزن تلخی و شیرینی وجود ندارد. روزهایی هست که فکر می کنم در سالیکه گذشت، شیرین ترین لحظات را تجربه کردم. روزهایی دیگریست که تلخی چنان جانم را آگنده ست که  فکر می کنم به سختی نفس می کشم. درد، قلبم را در چنگال نیرومندش می فشارد و اعتماد، شادمانی، رهایی غیر ممکن  به نظر رسد. 
در هر صورت، سال جدید در راه است، با امکانات جدید، شوق های تازه، چهره های نو،  کشف ها. من به آغاز دوباره معتقدم. من به توان شفا، باور دارم. و به سعادت و شیرینی. 
برای شما و خودم، سالی آرزو دارم که با امکانات بی شمار برای فرزانه گی و شادمانی. 

با مهر.

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

زنان زنده گی من 8. فوزیه کوفی


شاید هشت سال قبل بود که من برای نخستین بار نام فوزیه کوفی را شنیدم.  آن زمان او هنوز به پارلمان راه نیافته بود. در یکی از موسسات حمایت از کودکان کار می کرد و در سفری به سریلانکا، مادرم و خواهرم نورجهان با او هم سفر بودند. مادر وقتی برگشت برایم از مهربانی و صمیمیت خانم کوفی قصه میکرد و نورجهان، از نقشش در کنفرانس حرف می زد.  تابستان سال 2010، من برای کار تحقیقی به فیض آباد، بدخشان رفتم.  آن زمان، فوزیه کوفی در سراسر افغانستان نام شناخته شده ای بود، اما  در بدخشان بود که برای نخستین بار من از میزان محبوبیت او در میان مردم آشنا شدم. طبیعی است که به عنوان یک انسان شناخته شده، فوزیه کوفی بدخواهانی نیز داشت. اما چنین به نظر می رسید که در میان زنان و مردان بسیاری، فوزیه به عنوان نماینده ای قابل اعتماد و شخصیتی ستودنی، جای خود را احراز کرده است.  از پوسترهای خوب طراحی شده و زیبا و شعارهای پر مفهوم و الهام بخشش گرفته، تا سخنرانی های تاثیر گذارش در مکاتب دخترانه و یا در مرکز شهر فیض آباد، کمپین فوزیه کوفی در میان رقبایش متمایز بود و فوزیه کوفی موفقانه به پارلمان راه یافت.
داستان زنده گی خانم کوفی  (که میتوانید از زبان خودش بخوانید) برای من الهام بخش بوده است. فوزیه کوفی، با پشت سر گذاشتن تمام موانعی که میتوان برای یک زن افغان تصور کرد، خودش را به موفقیت رساند.  مداوم کوشید از سختی ها بیاموزد و رشد کند. از هر فرصتی هوشمندانه، برای پیشرفت خود و جلب توجه به مسایل افغانستان و زنان افغانستان، استفاده کرد.  او  با وجود شایعات غرض آلود، سنگ اندازی ها و تهدیدات، مقاوم ایستاده، و برای آینده ای بهتر برای افغانستان و دخترانش، مبارزه می کند.  آنچه به نظر من فوزیه کوفی را از بسیار مبارزان، سیاستمداران و همردیفان خودش متمایز می کند، هوش سیاسی و فصاحتش، و تمرکزش بر رشد خودش است.  فوزیه کوفی، پویا، تپنده و تعالی جو بوده است و این را میتوان به روشنی در کارنامه اش دید: او از آموزگاری زبان انگلیسی خود را به نماینده پر طرفدار مردم بدخشان بودن رساند و حالا به عنوان یکی از با اعتبارترین  و شناخته شده ترین چهره های افغانستان جدید  تبارز کرده است. آن هم در سرزمینی که اکثریت ساکنانش، سیاست ورزی را خاصه برای زن، گناهی نابخشودنی میدانند.
--
پ.ن 1- سیمین دانشور در گذشت. بهت زده و اندوهگینم. یادش گرامی باد. شکوهمند بانویی بود در ادبیات ما.  جایش را هیچ کسی نخواهد توانست پر کند.
پ.ن 2-   اگر از همه زنان تاثیر گذار زنده گی ام بنویسم، شاید به هشتاد نوشته بکشد. اگر از همه زنان موفق و توانایی که می شناسم بنویسم، باید بسیار بیشتر بنویسم. فهرستی که در اینجا ارائه شد، به هیچ صورت کامل نیست. انتخاب ها، از روی ذوق و سلیقه و تا حدی یاری حافظه بوده و نه بر اساس اولویت بندی های دیگر.
پ.ن 3- در تقریبا دو هفته گذشته، در خانه برق نداشتیم و در دفتر وقت. بنا بر این سلسله، نا منظم شد. پوزشم را بپذیرید.

زنان زنده گی من 7. منیژه باختری

نام منیژه باختری را بارها قبل از اینکه نوشته هایش را بخوانم به نسبت  رفت و آمدم به محافل فرهنگی و آشنایی ام با فرهنگیان شنیده بودم.  بعدها از طریق وبلاگش بیشتر با هم آشنا شدیم. هر چند بعد از آشنایی نزدیکتر ما از طریق وبلاگ، فرصت گفتگوی در رو دو و مفصل نبوده است، حس می کنم خانم باختری را، و دخترش مریم نازنین را، بارها از نزدیک دیده و با آنها به گفتگو نشسته ام. خانم باختری بعد از یک مرحله وبلاگ خود را به نوشته های جدی و نقد ادبی فیمینستی اختصاص داد. نقد ادبی مداوم و از زاویه فیمینستی کاریست که در افغانستان او جدی تر از همه به آن پرداخته است. در کنار آن، خانم باختری، به فعالیت سیاسی خود ادامه داده و توانست در عرصه سیاسی به شخصیت مهم و تاثیر گذار مبدل شود. همه این موفقیت ها را، خانم باختری، در کنار مشغولیت دایمی اش به عنوان یک مادر به دست آورده است، و در افغانستان، که اکثرا ازدواج به معنای ختم زنده گی فعال اجتماعی برای زنان است، خانم باختری الگوی دلگرم کننده ای از متفاوت زیستن است.
با وجود آشنایی دورادورم با خانم باختری، همیشه دلم به حمایتش گرم بوده است. همیشه مطمئن بوده ام که او، در کنار من و دیگر بانوان جوان ایستاده است و هیچ گاه، از حمایت، دلگرمی و در صورت نیاز کمک، دریغ نمی کند. بارها یک پیام کوتاه از او در وبلاگ و یا ایمیلم، به انگیزه ام برای ادامه دادن افزوده است. همینجا از او و مهربانی های بی دریغش، سپاسگزاری می کنم. او الگویی برای من و دیگر زنان جوانی است که میخواهند هر روز به رشد و تکامل ادامه بدهند و هرگز از نوشتن و اندیشیدن باز نیاستند.

زنان زنده گی من 6. جین آستین/ ویرجینیا ولف


این دو بانو، جین آستین و ویرجینیا ولف نویسنده گانی قدرتمند و تاثیر گذارند و برای رمان خوانان و داستان دوستان زن و مرد عزیز. رمان های جین استین از نخستین رمان های مورد علاقه من بودند. توانایی بانو آستین در به تصویر کشیدن جامعه زنان آنزمان انگلستان مرا تحت تاثیر قرار میداد.  تیزبینی، طنازی و ظرافت او مرا مسحور خود می کرد. استعداد جین آستین در خلق شخصیت های دوست داشتنی برای زنان نسل های متفاوت، او را جاویدانی کرده است. گسستن او از سنت داستان نویسی زمانه خود که نوشتن داستان های مهیج، دراماتیک و غیر واقعی بود و پردازش واقعبینانه به امور روزمره، به جزئیات و ظرایف زنده گی زنان زمانه اش و همزمان داستان جذاب خلق کردن، تحسین بر انگیز است. او به ظریفانه ترین شکل ممکن، با نوشته هایش از ابتذال و دورویی رایج، پرده بر میداشت.  
ولف، نابغه رنجور، زنی که سراسر عمرش با بیماری و ترس از شکست مبارزه کرد، زنی که با نوشته هایش، مسیر داستان نویسی زنان را تغییر داد و تابوهای بسیاری را شکست. زنی که با بیماری و افسرده گی دست و پنجه نرم کرد و در زمانه ای نامهربان، با دلگرمی و شور نوشت، سخنرانی کرد، مهر ورزید و سرشار زیست.  ولف، به رغم بیماری، ترس ها و نا امنی های خودش و بی مهری زمانه اش، توانست به یکی از تاثیر گذارترین نویسنده گان در زبان انگلیسی مبدل شود، موفقیتی که کمتر کسی در زمانه اش باور می کرد نصیب یک زن شود.

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

زنان زنده گی من 5. سیمون دو بوار

در تابستان قبل از رفتنم به کالج سیمت بود، که برای نخستین بار خاطرات سیمون دوبوار را خواندم. در چهار جلد.  یکی از شیرین ترین خاطرات کتابخوانی من است ( منظورم را میدانید، یعنی نه تنها یکی از بهترین کتاب هایی ست که خواندم، بلکه هر وقت به خاطره خواندنش می اندیشم، دلم لبریز از شیرینی میشود و از مهر نسبت به کتابی که چنان لبریز از شور زیستن بود و در من نیز شور انگیخت)..  قبل از آن، با نظرات سیمون دوبوار به عنوان یکی از تاثیر گذارترین چهره ها در جنبش فیمینسم آشنا بودم، اما خواندن کتابش، بیش از پیش تحسین مرا در مورد او بر انگیخت. 
شنیدن روایت سیمون دوبوار در مورد خودش، عجیب و تکاندهنده بود. زنی که من همیشه از پایین به او نگاه می کردم (و هنوز هم می کنم) با من در گفتگو بود.  گاهی کتاب را میبستم و می گفتم: سیمون.  گفتگوهای خیالی با او داشتم. در دلهره هایش شریک می شدم و در عشقش نسبت به سارتر. در آن زمان بود که دلبسته گی جدید من شکل گرفت: علاقه ام نسبت به زنده گی نامه ها به عنوان یکی از بهترین ژانرهای ادبی-تاریخی. زنده گی نامه ها، اگر خوب نوشته شده باشند، از جمله آموزنده ترین کتاب ها در مورد کارکرد ذهن و روح انسان هستند. در خواندن زنده گی نامه خود نوشت سیمون دوبوار، برای نخستین بار، من روایت زنی را که الگویم بود، از زبان خودش می شنیدم. داستان رابعه را، مردان گفته بودند، یا ماری کوری را، یا جین آستین را، یا فاطمه را. سیمون اما، خود در مورد خود میگفت، و لحنش، زنانه، صمیمی، آشنا بود و به دل می نشست.
در خواندن خاطرات سیمون، همچنان برای نخستین بار به صورت عمیق به تغییر در فرد فکر کردم. وقتی سیمون از تغییراتی  که در عقیده و شیوه مبارزه اش راه یافته بود، می گفت و یا از اشتباهات خود روایت می کرد، فهمیدم که انسان ها، به خصوص، انسان های بزرگ، متحجر نیستند، تغییر می کنند، اشتباه می کنند، و گاهی لجوجانه، بر اشتباه خود پافشاری می کنند. و این، بخشی از زنده گی است. 
این نوشته نا تکمیل خواهد بود اگر نگویم که رابطه سیمون و سارتر در آن سن و سال چقدر مرا مجذوب کرد و در من آرزو بر انگیخت. به نظرم، الگوی کاملترین رابطه میان یک زن و مرد می آمد، همکاری فکری، عقیدتی شان برایم فوق العاده جذاب بود و اینکه آنها در کنار هم رشد کردند، بدون اینکه مانع کمال یکدیگر شوند، برایم بسیار دلکش و باور نکردنی بود.
سیمون، از جسورترین زنان نامدارست. سبک زنده گی انقلابی اش و مبارزه خستگی نا پذیرش  میتواند تا امروز هم برای تغییر طلبان و مبارزان در سراسر جهان آموزنده و الهام بخش باشد. او در پی تغییر نگرش و ذهن ما بود. او میخواست شیوه اندیشیدن در مورد جهان را به صورت بنیادی دگرگون کند و این نوع تغییر، دشوارترین است.  او، نگذاشت دیگران برای زنده گی اش مسیر تعیین کنند و تا آنجا که میتوانست، آزاد، سرشار و زیبا زیست.  یادش گرامی باد.

زنان زنده گی من 4. ماری کوری

من تا 19 ساله گی ام، یگانه زن ساینسدانی که می شناختم، ماری کوری بود. هنوز نوجوان بودم، شاید دوازده، سیزده ساله، که پدر زنده گی نامه اش را برایم آورد. روشن ترین تصویری که از زنده گی اش به خاطر دارم، فقرش در نوجوانی اش بود، و اینکه چگونه باری از شدت گرسنگی، بیخوابی و مطالعه زیاد، ضعف کرد. تصویر روشن دیگر، سفرش با شوهرش و کودکانش  برای اخذ جایزه نوبل بود. نخستین زنی که جایزه نوبل در فیزیک و بعدا کیمیا را گرفت.
تقلای ماری کوری برای کامیابی در ساینس، در زمانه ای که اکثریت دختران، حق آموزش نداشتند، برای من الهام بخش بود. فکر می کنم داستان زنده گی ماری کوری را در زمان طالبان خواندم، در دو سه ماهی که خانواده من در کابل تحت سیطره طالبان زنده گی می کرد، زنده گی دشوار و آینده تاریک بود، ما به شدت فقیر بودیم،  هیچ روزنه ای به نظر نمی آمد و زن بودن، جرم محسوب می شد. شاید به این دلایل هم بود که من اینگونه به این زن لهستانی دل باختم و در قصه اش امید یافتم. در آن زمان، من ماری کوری را، مثل خودم دخترکی نحیف و منزوی تصور می کردم، که در برابر همه زمانه ایستاده است.. و خواندن داستان موفقیتش، این تصور را ایجاد می کرد که شاید برای دختران سرزمین من  هم، در آینده ای نه چندان دور دست، امکان موفقیت باشد.

اصل و فرع

حتما از  مصوبه شورای علما و نشرش در وبسایت دفتر ریاست جمهوری خبر دارید.. لطفا این نوشته از سخیداد هاتف را بخوانید. پاسخی دندان شکن و جانانه به یکی از اساسی ترین موارد این مصوبه.

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

زنان زنده گی من 3. سمیه/آسیه

آسیه و سمیه دو زنی بودند که برای عقاید خود، جان خود را از دست دادند.  قصه های آنها برای من از این لحاظ جذاب و تکان دهنده بود که در متن فرهنگی که من در آن بزرگ می شدم، این زنان، از جمله زنان انگشت شماری اند که به عنوان قهرمان شناخته و تکریم می شوند. در جامعه مردسالاری که من زنده گی می کنم، و ادبیات مرد محوری که با آن آشنا بودم، آسیه و سمیه دو زنی بودند که کتاب ها آنها را در رده قهرمانان مرد یا بالاتر از آن قرار میدادند. 
داستان شکنجه های جسمی وحشتناکی که سمیه به خاطر حفظ عقایدش متحمل شد، در آن کودکی، تخیل مرا بر می انگیخت و در ذهنم، نسبت به تیوری مسلط ضعف جسمی زنان، و ناتوانی شان در برابر فشار جسمی، پرسش ایجاد می کرد. سمیه، یک زن بود. زنی که شکنجه و عذاب جسمی را همانند مردان متحمل شد ولی از عقیده خود دست بر نداشت. 
داستان مخالفت آسیه با شوهرش،برای من در نوجوانی یکی از روشن ترین و به یاد ماندنی ترین نمونه های مقاومت در برابر قدرت بود. مقاومت آسیه در برابر فرعون، تنها سرکشی از شوهر نبود، بلکه در آن زمانهء "خدایی" فرعون، این گونه مخالفت، کفر محسوب میشد. آسیه، به خاطر ایمان استوار خودش، برچسب کافر را پذیرفت و جسارت این را یافت که ادعای "خدایی" فرعون را به چالش بکشد و به دفاع از موسی برخیزد.
زمانی که با ادبیات انقلابی روسیه و فرانسه و کشورهای دیگر آشنا شدم، بیشتر و بیشتر از نقش صدها زن مبارز در تغییر نظام ها و مبارزه با بی عدالتی آشنا شدم. اما تصاویری که از زنده گی این دو زن در ذهن داشتم، همیشه برجسته تر و نزدیک تر بودند. آسیه و سمیه، هر دو، برای من نشانه همه قربانی های زنان برای عقاید و ارزش های مشترک انسانی است.

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

زنان زنده گی من 2: زلیخا. رابعه

نخستین بار داستان زلیخا را در قصص الانبیا خواندم. بعد از چند منبع دیگر نیز شنیدم. در خیلی از روایت ها تاکید بیشتر روی مکاری و حیله گری و "بی شرمی" او بود و ستم او بر یوسف. در نوجوانی بود و در گفتگویی با پدرم که جنبه دیگری از شخصیت او برایم مطرح و محترم شد. پدر با اشاره به این قصه گفت، این قصه را قران کریم، احسن القصص گفته است، و این قصه، قصه عاشقی یک زن ا ست، قصه یک زن عاشق. پس عشق، مفهومی بیگانه با دین و دینداری نیست..
این اشاره پدر، مرا تشویق کرد قصهء زلیخا را دوباره بخوانم. متوجه شدم که بار نخست است که در ادبیات مکتوب دینی ما، در مورد زنی میخوانم که خودش، معشوقش را انتخاب می کند. که منتظر نمی ماند انتخاب شود. که برای انتخابش می جنگد. که به قلبش، در برابر همه فشارها، صادق می ماند.  زنی، که خوب و یا بد، خودش را به یاد ماندنی کرده است. زنی که جرئت کرده است اشتباه کند. بخواهد. عاشق شود. از این جنبه، و به عنوان یک زن عاشق، زلیخا احترام مرا بر انگیخت و بر من تاثیر گذاشت. 
زن عاشق دیگری که جای ویژه ای در قلب و در ذهن من دارد، رابعه بلخی است. به یاد ماندنی ترین نسخه داستان رابعه بلخی را در مجموعه ای که (اگر درست به خاطر بیاورم) خانم زهرا خانلری ترتیب کرده، خواندم. آنچه بر اساس روایت ها و شعرها در مورد هوش،  ظرافت نگاه و جسارت رابعه می آموزیم، تحسین بر انگیزست. زنی عاشق، شاعر، پر شور و شجاع.  ویژه گی دیگری که رابعه را برای من جذاب می کند، تازه گی و قوت صدای زنانه اش در شعرش است. همان چند قطعه که از او مانده، تقلید های کم مایه از دیگران نیست، بلکه میتوان خود رابعه و شخصیت ویژه اش را در آن شعرها خواند. مشکلی که حتی هنوز نویسنده گان و شاعران زن با آن دست و پنجه نرم می کند، مشکل تحت تاثیر صدای غالب (صدای مردانه) بودن است.. 
زلیخا و رابعه، در زمانه خودشان، جسارت این را داشتند که محبوب خود را انتخاب کنند، برای انتخاب خود بجنگند و جسورانه، احساسات و غرایز خود را، آشکارا با محبوب خود و دیگران در میان بگذارند. و برای  چیزی که هنوز برای زن در جامعه شرقی "شرم" و "ننگ" پنداشته می شود، برای عشق، بجنگند. من همیشه تلاش کرده ام با قلب خود صادق باشم، و مهر ورزیدن، و ابراز مهر را برای خود و دیگران شرم ندانم. زلیخا و رابعه، هر دو الگوی من برای جسارت در این زمینه بوده اند.