من تا 19 ساله گی ام، یگانه زن ساینسدانی که می شناختم، ماری کوری بود. هنوز نوجوان بودم، شاید دوازده، سیزده ساله، که پدر زنده گی نامه اش را برایم آورد. روشن ترین تصویری که از زنده گی اش به خاطر دارم، فقرش در نوجوانی اش بود، و اینکه چگونه باری از شدت گرسنگی، بیخوابی و مطالعه زیاد، ضعف کرد. تصویر روشن دیگر، سفرش با شوهرش و کودکانش برای اخذ جایزه نوبل بود. نخستین زنی که جایزه نوبل در فیزیک و بعدا کیمیا را گرفت.
تقلای ماری کوری برای کامیابی در ساینس، در زمانه ای که اکثریت دختران، حق آموزش نداشتند، برای من الهام بخش بود. فکر می کنم داستان زنده گی ماری کوری را در زمان طالبان خواندم، در دو سه ماهی که خانواده من در کابل تحت سیطره طالبان زنده گی می کرد، زنده گی دشوار و آینده تاریک بود، ما به شدت فقیر بودیم، هیچ روزنه ای به نظر نمی آمد و زن بودن، جرم محسوب می شد. شاید به این دلایل هم بود که من اینگونه به این زن لهستانی دل باختم و در قصه اش امید یافتم. در آن زمان، من ماری کوری را، مثل خودم دخترکی نحیف و منزوی تصور می کردم، که در برابر همه زمانه ایستاده است.. و خواندن داستان موفقیتش، این تصور را ایجاد می کرد که شاید برای دختران سرزمین من هم، در آینده ای نه چندان دور دست، امکان موفقیت باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر