آیا گاهی فکر کرده ای که همه چیز ممکن است همین لحظه تمام شود و...
این هر روز شتاب، شتاب، شتاب. لحظه ای درنگ کن. بیاندیش. یا حتی، بیهوده باش. فرصتی به بطالت بده. کمی خلوت کن.
تمام روز ولف بخوان، اگر میخواهی. دستش را بگیر و کوچه های لندن را قدم بزن. به صدای زنگ گوش بده. گل بخر. مهمانی ترتیب کن و به یک عشق گذشته بیندیش. با حزنی سبک و جاری. و لبخند دختر خیالی ات را با مهر تماشا کن.. و به رویش بخند.. و گیسوان دختر خیالی ات را بباف.
یا آستین. جین. مهمانی مجلل. بانوانی با چشمانی شکوهمند*
آن که بود در گرمابه ای در نیشابور... نیشابور بود؟ شوخ از تن برگرفت و...
سفر.. سفر.. در امتداد زمان. و مکان. در حدی که زمان و مکان، کمرنگ شود و حس عجیب در هم آمیختگی همه چیز، قلبت را سرشار کند.
یا هزار کتاب را بردار. بو کن. بر جلدهای چرمی شان دست بکش. نام نویسنده را بخوان. با صدای بلند. بعد کتاب را بر زمین بگذار. ساعت ها.
یا پشت پنجره بنشین. دانه، دانه، دانه، ریزش برف را تماشا کن. عکس فریده را بگیر، گلوله برف در دست، تبسم بر لب...
یا بلند سعدی بخوان. "چشم رضا و مرحمت، بر همه باز می کنی- چون که به دور ما رسد، این همه ناز..." یا ساعتی با سر آهنگ. " نقش پایم به وادی طلبت- دیدهء انتظار را ماند"
به پرسش میراث ما در این جهان چی باشد، فکر کن.
در ذهنت، با م. در مورد درک او از دین گفتگو کن. برای من، راز آلوده گی دین جذاب است... معنویت اش. تا حدی پیچیده گی اش. این کاربردی دیدن دین..
در ذهنت با ه. در مورد سیاست گفتگو کن: تعریف من از رهبری سیاسی در این مقطع...
کارهای روزمره با تانی انجام بده. رخت ها را به خانه بیاور. گوشواره هایت را تنظیم کن.
سرعت ات را تغییر بده. توجه ات را برای مدتی کوتاه، به چیزهای دیگر اختصاص بده. چیزهای غیر روزمره. غیر عاجل.
بعد این تانی، در ذهنت دانه های طرح های تازه را می کارد. شاید ناگهان حس کنی مهربان تری. شاید کمی هم به پایان فکر کنی. شاید حزن کمی در اطرافت شناور شود..
شاید با خود و دیگران مهربان تر باشی.. حداقل برای مدتی.. شاید در دل شتابزده گی، فرصتی برای مهرورزی بیابی.
شاید، شجاعتر شوی. کمی بی نقاب تر باشی، برای اندکی حداقل.
شاید بخشنده تر شوی. با خود. با دیگران.
شاید الهام بیافرینی. برای خود. برای دیگران.
شاید، در آرامش، در تنهایی، در آهسته گی، راهی برای تجدید بیابی.. برای تازه گی. برای اندکی بیرون خزیدن از این چهارچوب سنگینی که همه روزهای ما را به قید خود در آورده ست..
شاید، در آرامش، در تنهایی، در آهسته گی، راهی برای تجدید بیابی.. برای تازه گی. برای اندکی بیرون خزیدن از این چهارچوب سنگینی که همه روزهای ما را به قید خود در آورده ست..
کمی آهسته تر، بانو.