ن. نوشته است: خودم باعث شدم کارم عقب بیافتد. ساعت ها نقد کتاب هایی را میخواندم که هنوز کتابش به دستم نرسیده است...
لحنش بر خود خشمگین است.
خشمش آشناست. من این روزها بی قرارم. بر خود خشمگینم. از خود ناراضی ام.
این روزهاٰ ضعف هایم- خاصه ضعف های کاریم- روبرویم ایستاده اند و به من نیشخند می زنند و من در خشم و بی قراری روز تلف می کنم.
آخ. اگر می شد خود را از خود بیرون کرد. روبروی خود نشاند و اصلاح کرد.
حس میکنم از آنچه باید بدانم خیلی کم می دانم .
و آنچه میدانم همه سطحی است.
فکر می کنم بر فراز همه چیز ایستاده ام و از دل هیچ فضایی عبور نکرده ام.
دانشم سطحی. فهمم ناقص. عقلم کوتاه بین. تخیلم راکد.
و بعد.. تلاش. یگانه مشخصه ای که به آن می بالیدم پیگیری در تلاش بود.
و حالا بر آستانه تلاش مانده ام. حتی آغاز نکرده ام.
از ترس. یا تنبلی. یا سطحی گری احمقانه. یا...
آخ. خشمگینم. خشمگینم بر خود. از عجز خود. از رکود خود. از میان مایگی خود.
از مرده گی زنده مانند خود.
بخش عمده خشمم از این می آید که به یک مصرف کننده محض مبدل شد ه ام. مدتهاست هیچ چیز مطلقا هیچ چیز تولید نکرده ام.
کتاب میخوانم. خبر می خوانم. مزخرفات می خوانم.
زیاد حرف می زنم.
تکرار تکرار.
نوشته ی اکادمیک که مدتهاست نکرده ام.
فکر تازه ای نداشته ام.
تنظیم می کنم. هماهنگی می کنم. ولی این کافی نیست.
راضی ام نمی کند.
ولی تمرکز و تلاش کافی برای نوشتن و یا اندیشیدن ندارم.
در حالتی میان کرختی و پریشان خاطری مداوم به سر می برم.
میخواهم ذهنم زنده ولی همچنان متمرکز باشد.
آخ...
بخش عمده خشمم از این می آید که به یک مصرف کننده محض مبدل شد ه ام. مدتهاست هیچ چیز مطلقا هیچ چیز تولید نکرده ام.
کتاب میخوانم. خبر می خوانم. مزخرفات می خوانم.
زیاد حرف می زنم.
تکرار تکرار.
نوشته ی اکادمیک که مدتهاست نکرده ام.
فکر تازه ای نداشته ام.
تنظیم می کنم. هماهنگی می کنم. ولی این کافی نیست.
راضی ام نمی کند.
ولی تمرکز و تلاش کافی برای نوشتن و یا اندیشیدن ندارم.
در حالتی میان کرختی و پریشان خاطری مداوم به سر می برم.
میخواهم ذهنم زنده ولی همچنان متمرکز باشد.
آخ...
میخواهم با افکار بزرگ در آویزم. میخواهم حس کنم که دیواره های مغزم را به بیرون میفشارم. میخواهم طعم تازه گی در فکررا تجربه کنم.دوباره.
میخواهم حس کنم با هوشم. موثرم. ذهنی چابک و هوشی بران دارم. متمرکزم.
و فقط حس می کنم تکراری ام. تنبل ام. ناکافی ام.
چه باید کرد؟
۴ نظر:
باید شروع کرد...
انگار که من نوشته باشم تک تک این جملات را. حس مشترک. راه خلاصی پیدا کردی هم بنویس شاید آنهم درمان مشترکی شود.
it is because of the environment. get out before you are spoiled. i am sorry to say that but...
ندا. موافقم. گاهی این فقط دلهره آغاز است که تو را عقب می اندازد و بیچاره ات می کند. اما شروع کردن هم ساده نیست.
هانیه. راه خلاصی.. کاش می دانستم. کار گاهی کمک می کند. اما درمان موقتی است. به خصوص اگر به نتیجه کار بی باور باشی.
حمید. فکر نمی کنم محیط مساله باشد. این شک و تردید و خشم بسیار درونی است. من در آکسفورد بسیار بیشتر از این احساس ناکافی بودن و بیهوده بودن می کردم.
ارسال یک نظر