۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

رفعت ملک! به جهان ما خوش آمدی.


سه شنبه ۱۱ می ۲۰۱۰ - ۲۱ ثور ۱۳۸۹  مثل همه روزهای معمولی به نظر می آمد. در این سوی اقیانوس در اطاق کوچکم من ساعت ۱۰ روزم را آغاز کردم. صنف و درس و جلسه و....‌آمیزه ای از لحظات شادمانی و اندوه.  مثل هر روز. معمولی- تکراری- کمی کسل کننده. تا زمانی که پیامی گرفتم که رویا قبل از موعد مقرر به شفاخانه رفته است. میرزا شوهرش و دوست خوبم گفت مرا در جریان اوضاع خواهد گذاشت. نگران بودم. دلهره داشتم. هیجان داشتم.  دورتر از آنی بودم که بتوانم دست رویا را در دست بگیرم. که بتوانم دوره انتظار طولانی را در کنارش باشم. 
امروز که ایمیلم را باز کردم گفتند سه شنبه شام رفعت ملک رسیده است. خورد و نازک و سرخ و شیرین و شکننده... تیلیفون را که برداشتم دلم از هیجان می لرزید چون برای اولین بار با رویای مادر حرف می زدم.. میرزا و رویا هیجان زده بودند. پر از حرف. قصه. گفتنی. هیجان. 

رفعت! به جهان خوش آمدی. تو حتی قبل از آمدنت به اشتیاق ما برای زنده گی و مبارزه افزوده بودی.. کاش میتوانستیم دنیای بسیار بهتر و سرزمینی صلح آمیز را به تو هدیه بدهیم و یا وعده کنیم.. اما یک چیز مسلم است.. تلاش ما را بیشتر خواهیم کرد تا تو و همنسلانت در دنیایی عادلانه تر زنده گی کنید.... 
کاش می شد بغلت کنم. بی قرار دیدنت ام. بی قرار اینکه کلان شدنت را تماشا کنم. 

۳ نظر:

میرزا امیری گفت...

شهرزاد عزیز!
جهان سپاس از نوشتنت در مورد رفعت جان!
رفعت مانند خودت باهوش و زیرک است. انشاالله در تابستان امسال اورا در آغوش خواهی داشت.
رویا و من و رفعت منتظر دیدنت هستیم.
موفق باشی!
میرزا امیری

مریم گفت...

چه خوب که تولد هر نوزاد ما را به این دنیا امیدوارتر می کند،و سر شوق می آوردمان برای زندگی کردن،خوب زندگی کردن...
تبریک می گویم!

زهره گفت...

از طرف من هم تولد رفعت ملك به روياي عزيز مبارك. آرزو دارم همه شادي ها و موفقيتها را تجربه كند.