گاهی وقتی از همیشه شکننده تری، میخواهی توانایی هایت را به یادت بیاورند. گاهی وقتی ضعیفی، میخواهی یک گام نزدیک تر برداری، برای لحظه ای تکیه کنی.. کمی دلت را می گشایی. کمی خودت را کامل تر نشان میدهی.
و اگر در این لحظات، در این روزها، کسی بد بازی کرد، کسی تو را بیشتر شکستاند، با حرفی، کلمه ای، ناخواسته تو را رنجاند.. دورتر ازهمیشه می رمی..
و باز دوران ناتوانی می گذرد. روی پاهای خودت می ایستی. زیبا، بی پروا و توانا میشوی. دوباره ساده ترین چیزها تو را میخندانند، دوباره وقت آشپزی آواز می خوانی، برای خودت گل می چینی. با خواهرت با زبان کودکانه مخصوصتان حرف می زنی. در مورد جذابیت مردان شوخی می کنی. کارت را خوب و به موقع انجام میدهی. شب تا دیر مینشینی و بدون خستگی مینویسی، میخوانی. به بستر پناه نمی بری. پرده ها را پس می زنی. گوشواره هایت را.... دوباره میخواهی ببینی و ببینندت.. از زیر زمینی دلت بیرون می آیی.
تو خوب میشوی. مثل خیلی های دیگر.. که می افتند، زخمی میشوند، روی زمین سرد تشناب نشسته و می گریند. رو از خلق نهان می کنند. بعد زخم خود را آهسته آهسته می لیسند. دوباره قد راست می کنند. ادامه میدهند.
تو خوب میشوی و اما در این فاصله، بعضی ها برای همیشه تو را از دست داده اند.. تو بعضی ها را برای همیشه از خود کاملت محروم می کنی. درد می کند...
۳ نظر:
آخرين تحولات و رويدادهاي سنگرهاي مقاومت در مبارزه با كوچي هاي مسلح (1389-2010)
h-press.blogspot.com
آه. شهرزاد خوبم.
چه شگفت انگیز شهرزاد:* چه نوشته ت حال و هوای نوشته من رو داشت امشب...به ویژه خط های پایانی نوشته تو و یک خط نوشته امشب من...اما مانند همیشه تو زیباتر و کامل تر نوشتی احساس رو..
چه همدل تریم این روزها شهرزادِ جانم:*
ارسال یک نظر