۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

استانبول. زمستان

در برنده تنها نشسته ام.کنار پنجره. آنسوی پنجره، پرنده گان، بر فراز پهنای آبی و خاکستری دریا اوج می گیرند. پرنده گان خاکستری. پرنده گان سفید. 
سرد است. برف می آید. کوچه ها  آرامند. دریا نزدیک است. اطرافیانم حرف می زنند. صداها به من نرسیده گم می شوند. چشمانم، پشت پنجره، روی برف ایستاده اند. بدنم در داخل این اتاق. افکارم نمیدانم کجایند. قلبم در درد شناور است. بی سبب. 

درد. دریا. امیلی دیکنسون می گفت از درد؟ به وسعت دریا. دریا. منظورش دریا در زمستان بود. آیینه آسمان ابر آلود. با پرنده گان گرسنه و خشمگین بر فرازش. بی کشتی. بی شناور. 
شادم. چندین ماه قبل اینجا بودم. در بهار. در همین هوتل. برای کنفرانسی توسط همین مرکز. دوباره دعوتم کرده اند.  نشانه خوبی است. و اینبار، دستم پر است. اعتماد به نفسم بیشتر است. صدایم محکم تر. خودم پخته تر. در چند ماه. این خوب است. شایسته تجلیل است.
آخ. در بیرون قدم بزنی، استخوان هایت یخ می کند. لذت نمی برم از سرما. یا از گرما. لذت خاطره گم شده ای ست. 
در آیینه روبرویم زن خسته ای نشسته است. چشمانش، اندوهناکند. عصبانی ام می کند. زنان اندوهگین عصبانی ام می کنند. اندوه، نشانه ناتوانی است. قوی باش. به زن روبرویم می گویم. قوی. تقریبا جیغ می زنم. 
بودن با دیگران چقدر نیرو میخواهد. چقدر تمرکز. تظاهر. میخواهم درها را ببندم. پنجره ها را. و زیر لحاف.... برایم مهم نیست بدرخشم. به یاد ماندنی باشم. نیکی کنم..
تنهایی، ترس ناک است. خود را در گفتگوهای دیگران غرق کردن. با ه. و برادرش خندیدن. کوچه ها را گز کردن.. زمان را گذراندن. زود. زود. 
فردا قایق سواری می رویم. دریا، آرام خواهد بود. آسمان، وسیع. ستاره گان نزدیک. فضا شاعرانه. حتی سرما، خوشایند خواهد بود. احساس زنده بودن به من خواهد داد. قلبم دیوانه وار خواهد طپید. هوای پریدن از قفس سینه را خواهد کرد. 
کدام پیراهنم را به تن کنم؟
و درد، دردی به وسعت دریا، کمرنگ خواهد شد. گم خواهد شد. 
میدانم.

۱ نظر:

amir گفت...

"کدام پیراهنم را تنم کنم؟" زنانه ترین پرسش، زنانه ترین حالت، زنانه ترین دغدغه ذهنی، زنانه ترین اولویت و زنانه ترین زنانه ها.
توهم زنانه مانده ای، خوب است.