در سفر قبلی ام به امریکا، بلاخره از نزدیک دیدمش. وبلاگش را همیشه میخواندم و با هم مکالمه کرده بودیم. بسیار میخواستم از نزدیک با او اشنا شوم.
در کافه ای در برابر یک کتابفروشی همدیگر را دیدیم. نشسته بود و چای مینوشید. یک بانوی جوان بسیار با وقار، خوش لباس و مطمئن به خود. مریم 20- 21 ساله است ولی وقار و متانتش او را بزرگتر می نمود. دیدار ما تقریبا سه ساعت طول کشید. از ادبیات صحبت کردیم، از ویرجینیا ولف تا رابعه، تا سعدی، تا استین بک. از عشق ما به کتاب ها. از سیاست و سیاستمدار زن بودن در افغانستان. از دوستی. اهمیت و ظرفیت دوستی. از افغانستان. امروز و آینده اش و اهمیت امیدوار ماندن. از خانواده های ما گفتیم و از دشواری ها و لذت های زنده گی خانواده گی.
در جریان گفتگوی ما، فراموش کردم که مریم از من جوانتر است. با مریم چون یک همسال قصه کردم. بلوغش با سنش قابل مقایسه نبود. هوش سرشار، روحیه حساس، و پرورشش در فضای خانواده گی متفاوت او را از همسالانش متمایز می ساخت. ذهنش درگیر مسایل بزرگ بود و در همان چند ساعت، دیدم که درگیری های درونی و دغدغه هایش او را به مسیری متفاوت از بسیاری از همسالانش می برد.
مریم از آن بانوان جوانی است که آگاهانه در کار ساختن خویش است. مریم منضبط و متمرکز، برای رشد خودش زحمت می کشد. میخواهد از امکانات اطرافش بیشترین استفاده را ببرد . او آگاهانه خود را برای مسئولیت های بزرگ آماده می کند. مریم، مطمئن از ظرفیت خود، آرزوهای بلند در سر دارد و برای رسیدن به این آرزوها، سرسختانه کار می کند.
انضباط و هدفمندی مریم، برای من قابل ستایش و الهام بخش است. ما به بانوانی دیگر چون او نیاز داریم که تلاش کنند در متن یک فرهنگ کاملا متفاوت، خوب و موثر زنده گی کنند و همه ظرفیت های اطراف خویش را، برای شگوفایی و رشد خویش به کار گیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر