۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

روزانه

تاپ- توپ- تاپ. همکارانم در پایین بازی می کنند.
از آشپزخانه صدای ظرف ها می آید.
بیرون هوا ابری است. صبح آفتابی بود. دل من هم.
چادر سبزی را که هدیه خواهرم است به سر دارم. ملایم است. به من حس زیبا بودن می بخشد.
کفش های پاشنه بلندم هم که وقتی در دهلیز راه می روم تق تق تق صدا می کنند.
ساعت پنج کنسرت می رویم. لیسه استقلال.
حس گدی (کاغذ) پرانی را دارم که آزاد شده باشد... از نخش آزاد شده باشد و در آسمان نیلگون برای خود بچرخد. سقوط کند. بوزد. با متانت نزدیک ابرها بلغزد. دلربایی کند. به همه کسانی که آن پایین نشسته اند، چشمک بزند.
مدتها باری را با خود حمل می کردم که ارزش حمل شدن را نداشت.. ارزش با خود آوردن را.
بار را زمین نهاده ام.
هنوز هم حس می کنم که بسیار و بیهوده نگرانم. همیشه نگران. "شیشه ناموس عالم در بغل...".
وقت آن است که به مرحله "گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست" کوچ کنم. سال نو، منزل نو.
مهری مادرانه قلبم را پوشانده است این روزها. نسبت به همه چیز. نسبت به شکوفه های جوان و نازک که مغرور زیبایی خود بر نسیم فخر می فروشند، نسبت به کودکان مکتبی که با هیجان و تیز تیز راه می روند، نسبت به دو بانویی که با آنها کار می کنم، نسبت به بهار، کابل، خانه، پدرم، پروانه...
بسیار میخواهم بنویسم. اما نمیتوانم. نمیتوانم به زبان، به قلم، به کیبورد بیاورم این زن نویی را که در درون من قد کشیده است. این زنی که گویا برای نخستین بار، هیچ چیز نمیخواهد..
این بهار، بهار عبور از تپش های عاشقانه قلبم* است.. شاید. سر آغاز نگاهی تازه به خود.
آرامم.

۳ نظر:

پامیروز گفت...

سلام آشنا
در سال 89 گهگاهی به وبلاگ تان سر می زدم و تمام نوشته های تان ه می خواندم. زیبا می نگاری
سال خوبی پیش رو داشته باشی

حدیثه گفت...

سلام شهرزاد عزیز امیدوارم که سال که پیش داریم یک سال پراز خوشی ها باشد


موفق باشی جانم

ناشناس گفت...

اينجا رو خيلي وقته ميخونم ... لينكت رو به ليست وبلاگهاي موردعلاقه ام اضافه كردم ...

ميدوني ؟ با خوندن اين نوشته ها آدم حس ميكنه توي اين دنيا خيلي هم تنها نيست