استاد رهنمایم است برای تزم. ایرانی الاصل است و بنا بر این تا حدی با پسزمینه فرهنگی تحقیقم آشناست. یکی از زنان ایده ال من است. رسما عاشقش هستم و هر بار به دیدنش می روم شادمان تر و مطمئن تر و حتی کمی داناتر از دفترش بیرون می شوم. در دلگرمی و حمایت، بی نظیر است. برخوردش با شاگردانش توام با مهر، همدلی، انضباط و احترام است. شغلش را دوست دارد و جدی میگیرد. هیچ کاری را سرسری انجام نمی دهد. با همه وجود کار می کند، با همه قلب و روحش و من، این را میستایم، به خصوص در آکسفورد که خیلی از استادان، تحقیق شان را بیشتر از آموزش و تکامل شاگردانش اهمیت می دهند و کار تدریس را سرسری می گیرند.
سختگیر اما مهربان است. مهربانی اش بیشتر از سختگیری اش است. اما کمال طلب است. میخواهد وادارت کند از تمام امکانات وجودی ات استفاده کنی. ملایم، اما مداوم، تو را وادار می کند بیشتر بیاندیشی، عمیق تر بیندیشی. وادارت می کند مرزهای ذهنی ات را بشکنی و وارد حیطه های شگفت انگیز جدید شوی. کمکت می کند به ناتوانی هایت غالب آیی. خودت را به چالش بکشانی. نمی گذاردت که سرسری کار کنی، حتی اگر این به معنای دو چندان شدن کار خودش باشد. وقتی در می مانی، دستت را می گیرد اما زود دوباره مسئولیت را به تو انتقال می دهد.
از بس همیشه مهربان و مشوق است، در اول ها وقتی نقدت می کند متعجب میشوی. نخستین بار وقتی از یک ارائه یک ساعته بیرون شدم و احساس ملکه بودن می کردم، شیوه ارائه ام را نقد کرد. من وحشت کردم. همه همیشه به من می گفتند شیوه ارائه ام بسیار خوب است. این ارائه خوب پیش رفته بود، بهتر از حد انتظار خودم. ولی داکتر آریانا دور خورد و آرام با همان متانت همیشگی گفت: باید روی شیوه ارائه ات کار کنیم.
این برخورد سختگیرانه اش را خیلی دوست دارم. از این برخوردش، خیلی آموخته ام. خوشم می آید از این که مجبور میشوم شدید و عمیق فکر کنم. خوشم می آید از این که مرا به چالش می کشاند.
همیشه می گوید ما. همیشه می گوید بکنیم، بیاموزیم، بخوانیم، هیچ گاه تنهایت نمی گذارد.
از آن دسته کوچک انسان هایی است که در کنارشان و با حضورشان، بهترین احساس را نسبت به خود داری و تواناترین جنبه های کارت بر جسته میشود. از انسان هایی است که در کنارشان میتوان درخشید، که نه تنها از درخشش تو احساس خطر نمیکنند، بلکه همه سعی شان را می کنند که تو کارت را به بهترین وجه ممکن انجام بدهی.
گاهی با خودم فکر می کنم چگونه فرصت یافته خود را اینگونه خوب و با دقت بپروراند؟ چگونه توانسته جمع خیلی از چیزهای خوب باشد؟ چگونه با همه این دست آوردها، فروتنی و ساده گی خود را حفظ کرده است؟ چگونه میتواند به این همه آسانی، تارهای قلب انسان ها را بیابد، رنگ و شکل رویا های شان را تشخیص دهد، ارزش ها و آرزوهای شان را بداند؟ این همه اعتماد کسب کند.. مهر ورزی ایجاد کند؟ انگیزه بدهد؟ چه زمانی فرصت داشته که به جزییات رفتار خود توجه کند؟ چگونه یاد گرفته این طور مستقیم و با شکوه بیاستد؟
گاهی از خودم می پرسم: با تنبلی چی می کند؟ تنبلی اش را کجا فرستاده است؟ چگونه به خودش انگیزه میدهد؟ این همه نظم را از کجا می یابد؟
همه اینها را از خود می پرسم، برای اینکه میخواهم کمی بیشتر شبیه او باشم.
آریانا، پروسه دشوار نوشتن را برای من لذت بخش ساخت، ذهنم را گسترش داد و کمک کرد سبکم را در نوشتن، ارائه و ارتباط بر قرار کردن صیقل بدهم. اما مهمتر از همه، او تجربه من در آکسفورد را کاملا دگرگون کرد و درس خواندن در این محیط را به یک مشغله (هنوز دشوار ولی) دلپذیر مبدل کرد.
مدیونش هستم و خواهم بود.
۲ نظر:
باسلام
هشت مارچ را به شما تبریک میگویم. این بهترین تجلیل از مقام زن است که شما انجام میدهید.ارج گذاری به تاثیرگذارترینها...
پویش گرامی سلام
تشکر فراوان. به شما هم تبریک.. خوشحالم از نوشته ها خوشتان آمده است.
ارسال یک نظر