۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

خانه

به کابل رسیدم. مصروف، راضی و امیدوارم. امیدوارم که این تابستان به خوبی بگذرد، که درد کمتر باشد، خشونت نباشد، ترور و انفجار روزهای ما را تلخ نکند. 
رسیدن طعم شیرینی دارد. دیدن اعضای خانواده و در نزدیکی آنها بودن، خود را در بی نظمی و شور زنده گی خانواده گی غرق کردن، کابل را، هوایش را، خاکش را، فضایش را، در سینه انباشتن، سرشار کننده است. 
هوا بهاری است. صبح ها نسیم ملایمی می وزد و شب ها هوا خنک و دلپذیر است. 
به خانه تازه ای کوچیده ایم. امسال برق دایمی داریم و این نعمتی بزرگ است که زنده گی ما را آسان کرده است.  آب هم داریم و نیازی نیست به خاطر آب آشامیدنی به چاه سر کوچه برویم.  جلال، برادر کوچکم، با هیجان شاور حمام را برایم نشان داد و با ساده گی کودکانه میخواست طرز استفاده اش را به من یاد بدهد.  به خاطر آوردم که او در مهاجرت، آواره گی و فقر بزرگ شده است و با تسهیلات زنده گی مدرن و شهری کمتر آشناست. آب اشامیدنی و برق در کابل تجمل محسوب میشود. 
در خانه با یک همسایه زنده گی می کنیم تا بار کرایه خانه سبک تر شود. جا تنگ است. شب با مادر و پدر و اقبال و جلال در یک اتاق می خوابم. تشناب  کوچک و تنگ است.  جایی برای تنها نشستن و خلوت گزیدن نیست. با وجود این شکرگزارم که هنوز توانایی زنده گی در کابل را داریم.
دعای شب و روز مادرم این است که امسال حملات انتحاری کم و یا گم شود و انتخابات صلح آمیز برگزار شود. این دعای خیلی هاست. مادرم می گوید تا زمانی که آرامی است، از قیمتی شکایت نخواهد کرد. زنده گی دشوار و فقیرانه تا زمانی که صلح باشد، قابل تحمل است. 
 کار را آغاز کرده ام. محیط کاری خوب و همکارانم صمیمی هستند. فکر می کنم در این دو روز خیلی آموخته ام.  نه ماه زنده گی در امریکا اطلاعاتم را در مورد معادلات سیاسی در اینجا و محیط کاری کمرنگ کرده بود. 
دوستانم را میبینم. زنگ می زنم. زنگ می زنند. حس خوبی است دوباره وصل شدن.  هنوز هم چند نفری هستند که امید از دست نداده اند و به اختیار خود در این کشور مانده اند و تقلا میکنند. دیدن شان الهام بخش است.
تشنه ام. تشنه بیشتر آموختن، بیشتر غرق شدن، بیشتر مفید بودن، بیشتر مهر ورزیدن و شادمان ساختن. 
میخواهم بسیار بشنوم و خیلی ها را ببینم. 
شهرزاد

۹ نظر:

حصیف گفت...

خوش آمدید

تازه به روزم

تشکر

آزیتا گفت...

سلام شهرزاد جان،

اینکه آدم بتواند در زادگاهش نفس بکشد و خوشبخت باشد خیلی چیز مبارکی است.
باورم نمی شود که برق و آب جتی در کابل (و نه در شهرهای کوچک ) تجمل باشد. دلم سوخت. کابل را همیشه یک شهر اسطوره ای تصور کرده ام نه شهری که در خجالت باشد از روی شهروندانش. و چه حیف است که شهرها ویران می شوند و فقط خاطره روزهای روشنشان می ماند در ذهن اندکی که زمان آن را هم پاک می کند ذره ذره از ذهن تاریخ.
جنگ شهر مرا هم به روح سرگردانی تبدیل کرده است که زندگی اش فقط در ذهن من ممکن است نه در کوچه هایی که حالا بوی فرسودگی و زوال می دهند. بوی تعفن آور جنگ می دهند هنوز. دلم می سوزد برای شهری که "آبادان" نیست دیگر...

الهام غرجی گفت...

سلام. خیلی خیلی خوش آمدی! در وطن بودن یعنی وطنیت یافتن است. همان دیدگاه درونی یافتن و وطن را در تن تجربه کردن است. اینطوری دانش ما از وطن نیز نزدیک تر به واقعیت می شود. اگاهی فزیک دارد. دور از وطن ماندن و در باره وطن فکر کردن یعنی نداشتن این فزیک اگاهی. احتمال اشتباه در نبود فزیک دانایی بسیار است.

رضا فرزام گفت...

سلام
امیددرکابل درکنار فامیل ودوستان تان روزهای خوبی داشته باشید.....
هرچه هست،اما بودن ونفس کشیدن درخاک خودآدم خیلی دوست داشتنی است.

مریم شهرتاش گفت...

شهرزاد عزیز
چشم ما روشن. به کابل خوش آمدی.
آرزو می کنم از لحظه هایی که در کنار خانواده ات هستی لذت ببری.

حسین رضایی گفت...

سلام.حق با شماست امسال در کابل هم از نظر امنیت هم برق و هم آب اوضاع نسبتا خوبی ست.هرچند من برای اولین بار است که می آیم وو لی از زبان خیلی این را شنیدم.امیدوار؟ با این کلمه در این سرزمین بیگانه شده ام!به هر حال در وطن نفس کشیدن گوارای روحت

ناشناس گفت...

باز گشت پرنده دور پرواز را به آشیانه اش خوش آمدید میگویم و برایش خوشی و موفقیت تمنا میکنم. والسلام رهگذر

عاصف حسيني گفت...

بله خوشحالم هنوز كساني به خواست خودشان ماندند تا مبارزه كنند، من كه گريخته بودم همين جا هم در قلب آلمان فدرال هر روز جنگ و جنجال هست كه هست... طالبان تا كجا كه نيامدند... نوش جانشان

روزگار خوبي داشته باشي، به استاد سلامي گرم تقديم باد

خاک گفت...

راستگوی شما ادمه میلرزاند...