هر نشانه اي از اميد كه مي بينم، ميخواهم در آن بياويزم. ميخواهم از دستش ندهم، گمش نكنم. ميخواهم همانجا بماند. دور نشوم، دور نشود. كمرنگ نشود.
گاهي با انسان ها هم همينگونه ام. با بعضي از انسان ها. ميخواهم بدانم كه هستند و نزديك هستند و اگر دستم را دراز كنم ميتوانم مژگانشان را لمس كنم، اگر دل كنم.. ميخواهم بدانم كه ميتوانم دستشان را با دو دستم در آغوش بگيرم و آسوده بخوابم كه نه آنها گم شوند و نه من.. بدانم كه نه جنگي ديگر، نه سفري ديگر، مرا از آنها نخواهد گسست.
ميخواهم بنشينم و بنشينند و ساعت ها گوش بدهم، حرف بزنم. تشنه ام.
گاهي، ميخواهم اميد هاي زنده گي ام، انسان هاي زنده گي ام كمي ماندني تر باشند.
اين روز ها، ميبينم خيالم چه گريزپا و نافرمان است. ميبينم كه وقتي آن باني دل-درگيري اين روزهايم نيست (كه اين نبودن تقريبا همه وقت است) خيالم سايه وار به دنبالش مي گردد و هراس من كه پريشاني خيالم به زبانم، به نگاهم سرايت كند و " بر غم ما پرده در شود".
....
دلبستگي رنج است. و گاهي چقدر زود و بي امان به جان انسان مي افتد.....
...
۸ نظر:
آنچه را که نپاید
دلبستگی را نشاید
سلام مطلب تان را خواندم زیبا بود
با نوشته ای در باره ی انتخابات افغانستان به روز شده ام
سلام...
دلبستگس حس خوبی است اما در نهایت یک نوع محدودیت است... یک نوع از خود گریختن و به دیگری چسبیدن...
و من ار دلبستگی ها و ماندگار شدنها بیزارم...
شهرزاد عزیز،
حرفهایت خیلی دقیق اند. من به آنها باور دارم. "دلبستگي رنج است. و گاهي چقدر زود و بي امان به جان انسان مي افتد....."
خیلی وقتها این دلبسته گی ها رنج می افرینند و غم.
دلبسته گی خوب است، امید می دهد، فکر کن اگر نباشد چه خواهد شد؟
زیبا و خوب
شهرزاد!! كي است،بگو!من بروم خواستگاريش.
ولي!!!!!!!!!!!!!! تره دوباره نبينم مه..
سلام.دوسه بار بیشترنیست که به سراغت می ایم.ولی خیلی از نوشته هایت خوشم می اید تو خیلی لطیف ودر عین حال متفکر وبااحساس می نویسی .خوشحالم که کشفت کردم.سرسبز باشی
ارسال یک نظر