۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

از مهربانان 2: "ای یار، ای یگانه ترین یار"

به خواهر، دوست و دو گانه ام رویا محمدی.

از نخستین روزی که به کالج سمیت رسیدم، تا امروز، دو روز مانده به فراغت رسمی، رویا در مهمترین لحظات زنده گی دانشگاهی ام در کنارم بوده و سهمی در زیباتر کردن لحظاتم داشته است. غمگساری صمیمانه او، مهماننوازی سخاوتمندانه اش، همتش، تقلایش برای رشد و شدن، همه برای من الهام بخش و دلگرم کننده بوده اند. بودن او در کنارم، وطن را نزدیکتر کرده است. رویا افغانستان من بوده است و بسیار بیشتر از آن..
نخستین عیدم را در اینجا به خاطر می آورم. مفلس ، تنها و خسته بودم. بار درس ها بر دوشم گرانی می کرد. شام عید دعوت رویا را برای تجلیل رد کردم تا درس بخوانم. فردا صبح وقتی بیدار شدم برف زده بود و زمین پاکیزه ولی فضا دلگیر بود. میل بیرون رفتن نداشتم. در اتاقم را که باز کردم هدیه و نامه ای از رویا یافتم که روزم را عید ساخت و مرا مصمم کرد که همیشه بعد از آن تلاش کنم فرصتی را برای شادمان کردن دیگران از دست ندهم.

رویا از همان نخستین روزها هر مرزی را که دسته بندی های چون قوم و مذهب و منطقه میتوانست بین ما بکشد، کنار زد و به پل مبدل نمود. آشنایی با رویا برای من دری به شناخت جامعه اسماعیلیه در افغانستان و در اینجا بود. او با مهربانی مرا با خود به جماعت خانه برد. به همت رویا، دوستی ما مجال فرخنده ای گشت برای آشنایی با همسرش میرزا امیری وخانواده نازنین رویا که بسیار مدیون مهربانی های شان هستم.

شجاعت رویا، مثال زدنی و کم نظیر است و مرا در سخت ترین لحظات الهام بخشیده است. رویا پنج سال پیش تنها، جوان و کم تجربه به یکی از دور افتاده ترین ایالات امریکا آمد تا رویایش را برای آموزش تحقق بخشد و میدانم که در آینده، بارها با شجاعت کم نظیرش زنده گی خود و اطرافیانش را دگرگون خواهد کرد.
رویا با من، ضعف ها و نادانی هایم بسیار صبور بوده است. اگر تلاش پیگیر او نمیبود، این رابطه چنین پربار، شادیبخش و مستحکم نمیبود. رابطه دوستانه، نزدیک و صمیمانه ما حاصل تلاش، مراقبت دلسوزانه و گاهی نادیده گرفتن و بخشیدن است. مجال دادن، بی شایبه مهر ورزیدن، به تفاوت ها فضا دادن و از آنها آموختن، این رابطه را به کم تنش ترین و محکمترین دوستی این سالهای من مبدل کرده است. دوستی ای که میدانم با ما رشد خواهد کرد و بال خواهد گرفت.
رویا از باهوش ترین، قوی ترین و برجسته ترین انسان هایی است که میشناسم. او سروبانویی زیبا، شگوفا، استوار و نازنین است و غنیمتی بزرگ برای امروز و فردای سرزمینی که محتاج زنان تحصیل کرده و مستقل است.

رویای خوبم، میدانم که در این روزها هر وقت حرف رفتن و فراغت می رسد هر دو سکوت می کنیم، رو بر میگردانیم و اجتناب می کنیم. میدانم که سال آینده برای هر دوی ما دشوار خواهد بود. تو اینجا خواهی ماند و من.... میدانم که نگرانی و نگرانم که سرگردانی ها مجال ندهد به همدیگر برسیم و آنقدر که میخواهیم در تماس باشیم. اما این را هم میدانم که هدیه تو به زنده گی من چنان بزرگ و عمیق و متحول کننده است که هرگز نخواهد گذاشت میان دل های ما فاصله بیافتد. کاش میشد دوباره دانشگاه برویم، دوباره همدیگر را در روز نخست دانشگاه ببینم، دوباره (و این بار چهار سال) در کنار هم درس بخوانیم. با هم برای امتحان آماده شویم، با هم به مهمانی برویم، با هم اشتباه کنیم، با هم تکت بخریم، با هم دلتنگ شویم، با هم اتن کنیم، هر شام با هم نان شب بخوریم، هر روز حرف بزنیم، بسیار بیاموزیم و آموخته های خود را با همدیگر تقسیم کنیم.

این شاید نشود اما دلم به من میگوید که در آینده، تو و من در کنار هم کار خواهیم کرد، باز بارها پرشور در مورد افغانستان حرف خواهیم زد، بحث های فیمینستی خواهیم کرد، رشد خواهیم کرد. ما برای سالیان آینده بسیار با هم خواهیم خندید و گاهی خواهیم گریست. و روزی هر دو، سالخورده ولی در آرامش، خواهیم نشست و پیاله پیاله چای خواهیم نوشید و خاطرات این روزها را تازه خواهیم کرد.
آشنایی و دوستی با تو از مهمترین معجزه های زنده گی من است، دوگانه.برای حضورت دراین دنیا و در زنده گی من عمیقا سپاسگزارم.
----
پ.ن: دوگانه: خواهر خوانده به ازبیکی.

۱۰ نظر:

پویا گفت...

شهرزاد گرامی سلام ! چه خوب است که آدم دوستی داشته باشد که در تمام کارها ، حرف ها ، اندیشه ها و عمل ها با آدم یکجا باشد . نوشته ات مرا به چندین و چند سال پیش برد . دوستم « حفیظ الله توفان » که به عینه صفاتی داشت اینچنینی ، را جنگ از من گرفت . سالها گذشته ست و من هنوز دلتنگ اویم . مرگش را هیچ گاهی باور نکردم حتی زمانی که بالای مزار خاک آلودش ایستاده بودم و بی صدا می گریستم . او نیز مرا رها نکرده ، بخشی بزرگی از رویا هایم آن اوست . جایی که بی دغدغه می آید ، می خندد ، قهر می کند ، طرح دارد ، پیشنهاد می کند و می رود . او نیز یار بی کسی های من بود به تمام معنا . برای شما و دوستی هایتان خوشحالم . دوستی هایتان دوام دار باد

کاکه تیغون گفت...

سلام
زنده باد دوستی ها.

Shaharzad گفت...

پویای گرامی..
به خاطر دوستتان متاسفم. درد از دست دادن.. دشوار است. برایتان صبر میخواهم و دوستی های پربار.

مشرقی گفت...

شهرزاد گرامی درود
شهرزاد عزیزدوست خوب ، خانواده خوب ، جامعه خوب همه وهمه نعمت بس بزرگی است. خوشا به حالت که چنین یک دوستان خوب داری ونیز خانواده جادویی شما که همه آنها تبیین کننده بینش بس بزرگی در دنیای انسانیت است وتأثیر گذار بر اطرف وماحولش.
دوستی های شما پاینده باد.

زهره گفت...

شهر زاد عزیز
وقتی وب تان را باز کردم با عکس جالبی رو به رو شدم، دوست شما، رویا را می شناسم و تعجب کردم که عکس او این جا چی می کند! من و رویا در یک مکتب درس می خواندیم، گاهی که زمان مساعد بود می نشستیم می گفتیم و می خندیدیم. یادم هست در در آخرین روزهای سال 1382 که هیجان امتحان کانکور بر ما فرمانروایی داشت، به دستانم دید و بعد گفت موفقیت زیادی در پیش رو داری، اگر دربخش اقتصاد و تجارت درس بخوانی خیلی موفق خواهی بود.اگر چه تا هنوز هم نتوانسته ام فرد موفقی باشم؛خوشحالم که او موفق و رو به صعود است.
سلام مرا به او برسان.

جای خالی بودا گفت...

سلام
زندگی بی دوست را شاید به آسمان بی ستاره بتوان تشبیه کرد. ستاره ها از قدیم رهنما و همراه مسافران در تاریکی های شب بوده است ، دوست نیز چنین است .
و چقدر خوب است که شما اینجا از دوستانتان تشکری می کنید.

رضا فرزام گفت...

شهرزاد گرامی سلام

خوشا بحال تان باآن گونه دوستان خوبی که دارید ....
دوستی تان پایدار باد!

مریم شهرتاش گفت...

شهرزاد عزیز
خیلی خوب هست آدم دوستانی داشته باشد که همراهی اش کنند.
دوستی تان پایدار و برقرار بماند.

ناشناس گفت...

hi sharzad jan
Iam zahra and i live in london when you coming here we will be freind to gether, I know Iam not like roya but i do all my best and you are shahrzad if Iam not roya ,good like

Shaharzad گفت...

دوستان گرامی تشکر از همه تان و از اینکه خبر می گیرید.
زهره عزیز، به رویا گفتم و پیامتان را خواند و خیلی خوشحال شد. سلام رساند و حتما تا بحال چند بار به وبلاگ تان هم سر زده است. امیدوارم در تابستان بتوانیم همدیگر را ببینیم تا هم من سعادت دیدار شما را داشته باشم و هم شما و رویا بتوانید تجدید خاطرات کنید. عالی خواهد شد.
زهرای عزیز، امیدوارم در انگلستان ببینمتان. تشکر از مهربانی و نظر لطف تان.