۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

این روزهای پرشتاب

مراسم فراغت گذشت. خیلی از دوستان آمدند و نورجهان بود و.. عالی بود. سرشار کننده و شادمان بود.
این روزها خانه هستم در کنارخانواده میزبانم. این روزها اکثرا می گذارم دوستان برایم برنامه ریزی کنند. این روزها اکثرا بی برنامه ریزی ساعت ها می نشینم و حرف می زنم و گوش میدهم. بعد به یاد کارهای ناتمام می افتم و کمی دچار دلهره می شوم، دلهره ای که زود پس می رانمش تا بر این لحظات شیرین سایه ای، ابری، چیزی....
هفته آینده با یک عده از دوستان به یک سفر بسیار ماجراجویانه میرویم. بعد 2 جون پروازم است و برای مدتی نامعلوم از این کشور دور خواهم شد. افکار، خاطره ها، دغدغه ها و عواطف گوناگون ذهن و دلم را مشغول کرده اند. سفر و بستن و رفتن، هیچ وقت برای من آسان نشد. حضور دوستان بسیار خوب در زنده گی ام در این گوشه دنیا، دل کندن را دشوار می کند. اما من، دل نخواهم کند. فقط...
ذهنم درگیر است و بیشتر از آن قلب و عواطفم. نمیدانم. خوشحالم، هیجانزده ام، بی قرارم که به کابل برسم. اما از دغدغه ها و تلخکامی ها هم خوب آگاهم. تابستان نخست نیست که بتوانم خودم را فریب بدهم. آیا آماده ام؟ بلی. آیا هنوز می ترسم و دغدغه دارم؟ باز هم بلی... این سفر بین دو قاره و دو فرهنگ زیبایی فراوان داشته است، آموزش، تازه گی، کشف.. ولی از درد هم خالی نیست، از حسرت، از حس در هیچ جا، جا نداشتن، از حس اینکه هیچ وقت همه آنهایی را که دوست داری با هم نمی بینی..
آیا اینقدر به خانواده میزبانم وابسته شدن، اینقدر با تمام وجود در دوستی ها غرق شدن، تصمیم درستی بود؟ آیا تصمیم بود و یا خود بخودی رخ داد؟ از دوست داشتن، دوست داشته شدن و مهر بخشیدن و مهر ورزیدن پشیمان نیستم، هر چند جدایی دشوار است.
همین... اصلا، اگر بیشتر بنویسم، بیشتر گیچ تان خواهم کرد چون افکارم پراگنده است و جدال های بسیار در درونم. بعضی از جدال ها دلنشین، بعضی دلخراش. روزها کوتاهند، روزها زود می گذرند، روزها مجال نمیدهند کمی بیشتر بشنوم، ذخیره کنم، ذهنم را با تصویر ها، صداها، بوها پر کنم. روزها اجازه نمیدهند به اندازه کافی مهر را تجربه کنم و در درون خودم ذخیره کنم. به انا می گویم کاش میشد بی ترس از مرزها، در فاصله چند ثانیه، در هر هجوم دلتنگی، در کنار عزیزان خود ظاهر شد..کاش..
کابل که رسیدم، مینویسم. بنا بر این تا مدتی خدا نگهدار شما باد و شما نگهدار جهان اطرافتان.

۸ نظر:

nader گفت...

salam khob va khosh bashin. tabrik bad omidvaram rozhaye khobi dashte bashin.

Unknown گفت...

"اگر به کسی اجازه دادی که اهلیت کنه، بدو شک خودت رو به خطر گریه کردن انداختی..."
آنتوان سنت اگزوپری

الياس علوي گفت...

سلام شهرزاد عزيزم
من لالا الياس بي وفاي تو هستم
تو چقدر قشنگ مي نويسي
تو چقدر مهرباني
و مهرباني با تو هست هميشه
افغانستان مني مثل رويا كه افغانستان تو هست.
دلم براي همه چيز تنگ است. دلم مي خواد مثل اون روزي كه به خانه ما آمدي، اين بار من سرم را روي شانه ات بگذارم و گريه كنم شهرزاد

FOROUZAN گفت...

سلام مهربان
حالا که من رو قبول داری پس هدف من و دوستانم رو هم قبول داری
تصمیم دارم آن تعداد از دوستانم رو که به ما در تبلیغ از کاندید منتخبم کمک کردند رو به صورت لیست ویژه در وبلاگم آدرس وبلاگ ها و سایت هاشون رو قرار بدم
اگر تو هم قبول کنی هم به ما کمک کردی و هم تبلیغی برای وبلاگت خواهد شد.
چون آدرس وبسایت من که حالا با پسوند دات کام هم قابل رویت هست
(www.afghan88.com)
در زیر بروشور ها و پوستر های تبلیغاتی داکتر عبدالله در تمام کشور افغانستان پخش خواهد شد.
پس با یگ گام دوستانه میتوانید کار یک تیر و دو نشان رو انجام بدهید.
اگر قبول کردید فقط کافیست عکس و مطلبی که من به صورت کوتاه براتون ارسال میکنم رو در وبلاگتون فقط یک بار قرار دهید.
با این کار به آینده یک کشور کمک خواهید کرد.
ایرانی بودن یا افغان بودنتان مهم نیست مهم انسان بودنتان است.
امیدوارم در این راه تنهایم نگذارید
[لبخند]

شوکران گفت...

سلام و باعرض تبریک اولا بخاطر فراغت تان وثانیا بخاطربورس که از لندن گرفته اید . امیدوارم روزهای خوبی درانتظار تان باشد

مثل خاک گفت...

برای مقدمه--


آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

ali گفت...

salam shahrzad
khastam ba khater-e faraghat tan tabrik arz konam.

mowafaq bashid
ali

زهره گفت...

شهر زاد عزیز،
موفق باشی و سفر خوبی به کابل داشته باشی. می دانم دل کندن از آنچه به آن دلبسته ایم مشکل است و درکت می کنم. من هم در انتظار تابستان و دیدار شما هستم. رویای عزیز را هم سلام برسان