آغایم (پدرم) گفتند که عشق یک انرژی است که به هر سوئی که بخواهی می توانی آن را جهت بدهی. این جمله مرا همیشه به یاد وقتی می اندازد که فکر می کردم آنقدر عاشق استم که هیچ گاه نخواهم توانست کس یا چیزی دیگری را دوست داشته باشم. حالا به سادگیم می خندم و می دانم که آن باور باعث شد من برای مدت درازی روی یک شخص آنقدر تمرکز کنم که حتی خود را فراموش کنم. می دانم "خود را فراموش کردن" بسیار شاعرانه و زیبا به گوش میرسد. اما برای من شاعرانه و زیبا کافی نیست. شاعرانه و زیبا باعث شد من مدتم خودم را نشناسم و بکوشم با معیار های دیگران زندگی کنم. این شاعرانه و زیبا باعث شد دخترک شاد و آزاد درونم را حبس کنم. دخترک درون من حزن آوازش را می پوشاند تا تو بخندی. دخترک درون من نعنای خشکی بود که در آونگ هزاره گی ما می کوبیدم تا ریز ریز شود تا طعم "تند و ناخوشایند" نداشته باشد. حس می کنم باید از خودم معذرت بخوانم. از این دخترک که دلش به صدای نصرت فتح علی خان می رقصد معذرت بخواهم.
امروز تمام زنجیر ها را شکستم. دخترک من دوباره تولد شد. دخترک من امروز با عشقی عمیق تر و شاعرانه تر هر بند را تبدیل به سرودی آزادی بخش می کند. شور قوالی و صدای شجریان زنجیر هایی را که نگاه های تو بسته بودند با ملایمتی می گشایند که گویا هر زنجیر یک گره چوتی موهایم هست. ضربه های طبله دل دخترک من را به تپش می اندازند و آن را مملو از جنون می کنند. غزل های سعدی و مولانا به اشک های سرد و شور دخترک من معنی و ارزش می بخشند و مانند دستهای مهربان مادرم آنها را از روی صورتم پاک می کنند. آواز دخترک من آزاد است و مانند یک کوچی مجنون و آزاده در دشتهای بدخشان روی سبزه ها می دود و مغرورانه به نجوای عاشقانه باد در میان موهایش گوش می سپارد. این آواز مانند بال های کبوتری وحشی زخم های دیرینه و عمیق را مرهم می گذارد. این آواز مانند شاهدختی سوار بر باد دخترک من را از بند توقعات تو، از بند وفای دروغین و یک جانبه، از درد تلخ پشمانی، از بغض هایی که ا ناشکسته باقی مانده اند می رباید و او را به دنیایی سرشار از غزل و نغمه می برد. دخترک من دوباره عاشق است، آنقدر عاشق که همه معیار ها برایش بی مفهوم شده اند. آنقدر عاشق که با گذشت هر شب خواب هایش رنگین تر و روحش سبک تر می شود. او عاشق وصال و فراق است. دخترک من طعم فراق این معشوق تازه را بیشتر از هر وصال انسانی دوست دارد. اینبار فراق دوست طعم بهشتی دارد. دخترک من از دلربائی ها، چهره پوشیدن ها و رخ نمودن ها پا را شسته و قدم در راه نشاط آور و بی سرانجام محبت نهاده است.
امروز تمام زنجیر ها را شکستم. دخترک من دوباره تولد شد. دخترک من امروز با عشقی عمیق تر و شاعرانه تر هر بند را تبدیل به سرودی آزادی بخش می کند. شور قوالی و صدای شجریان زنجیر هایی را که نگاه های تو بسته بودند با ملایمتی می گشایند که گویا هر زنجیر یک گره چوتی موهایم هست. ضربه های طبله دل دخترک من را به تپش می اندازند و آن را مملو از جنون می کنند. غزل های سعدی و مولانا به اشک های سرد و شور دخترک من معنی و ارزش می بخشند و مانند دستهای مهربان مادرم آنها را از روی صورتم پاک می کنند. آواز دخترک من آزاد است و مانند یک کوچی مجنون و آزاده در دشتهای بدخشان روی سبزه ها می دود و مغرورانه به نجوای عاشقانه باد در میان موهایش گوش می سپارد. این آواز مانند بال های کبوتری وحشی زخم های دیرینه و عمیق را مرهم می گذارد. این آواز مانند شاهدختی سوار بر باد دخترک من را از بند توقعات تو، از بند وفای دروغین و یک جانبه، از درد تلخ پشمانی، از بغض هایی که ا ناشکسته باقی مانده اند می رباید و او را به دنیایی سرشار از غزل و نغمه می برد. دخترک من دوباره عاشق است، آنقدر عاشق که همه معیار ها برایش بی مفهوم شده اند. آنقدر عاشق که با گذشت هر شب خواب هایش رنگین تر و روحش سبک تر می شود. او عاشق وصال و فراق است. دخترک من طعم فراق این معشوق تازه را بیشتر از هر وصال انسانی دوست دارد. اینبار فراق دوست طعم بهشتی دارد. دخترک من از دلربائی ها، چهره پوشیدن ها و رخ نمودن ها پا را شسته و قدم در راه نشاط آور و بی سرانجام محبت نهاده است.
نورجهان اکبر
۸ نظر:
راستی مثل دیگران زندگی کردن نا خود آگاه است یا خود آگاه.
اینکه هر کدام ما فکر می کنیم زندگی مخصوص به خود را می کنیم و افکار خاص داریم تا چه اندازه راست است. شاید طرق زندگی چند تا هستند و بس و تمام انسان ها از همین راه ها استقاده می کنند و یا اینکه ما آنقدر تنبل هستیم که نمی توانیم یک شیوه جدید و یا متفاوت را ابداع کنیم. ممکن همین قلت طرق است که ما را محدود می کند و بعضی فکر می کنند که در بند هستند. بعضی ها آزاد و ...
شهرزاد گرامی سلام
شاید چقدرخوب باشد که آدم مثل خودش فکرکند و زندگی کند.درکشورهای مثل ما بخاطرفرهنگ قبیلوی حاکم آدم باید آنگونه زندگی کند که دیگران می خواهد. چون آنجا " من " غایب است ودرجای آن "ما" وجوددارد.انگونه که بعضی متفکرین می گویند یک دلیل برای توسعه کشورهای پیشرفته این بود که " من " یعنی فردیت آدم هااز قید وبند " ما " آزاد شد.وبه نظرآنهااین سراغازی بود برای تفکر ،ابداع و خلاقیت .البته درغرب ما وجود دارد اما نه به شکل که جلوهرگونه تفکر و آزادی افراد را بگیرد......
شاد باشید
این یک فاجعه هولناک است که آدم از (اندوه) ببرد. نورجهان را دو باره به آن عالم ازلی و ابدی (غم)که غفلت زدا وعمیق است دعوت می کنم. نمی دانم چرا دایم برای دوستان مان چیزی را می طلبیم که کمتر از (غم) به نهاد آدمی نزدیک است. شاید بدان علت که جنسی از دست دوم است(شادی) مامول همه انسانها نیست. آدم هر چه قدر بیشتر تلاش کند که بر مبنای تفکرات خودش زندگی کند، مأیوس تر می شودو با غم عجین تر و کمیاب تر و در زمانه اش ناشناخته تر و از همه چیز بیگانه تر و در نهایت (زیبا) تر.
نور جهان می خواهم غمگین باشی.
سلام نورجهان آنقدر خوب و مسلط نوشته که به روشنی پیدا است و باورهای نو شما را تبریک می گویم . عمیق نوشتی دقیق و متمرکز بر آنچه می اندیشی و به آن باور داری. خیلی چیز ها یاد گرفتم وقتی متن شما را خواندم. تبریک می گویم این تولد دوباره را.
درود نورجهان عزیز
خیلی خوب هست که خودت را دوباره یافتی. خیلی خوب هست به دل خود
زنده گی کردن.
سلام نورجهان گرامي
عالي بود زنده و شاداب باشيد. گرفتاري در پاي كسي وايستادگي تا به آخر به نظر من عشق واقعي است.
salaam
shahrzad! congratulation. you accepted. good apportunity
سلام
لطف کرده نگاهی به نظرات وبلاگتان بیندازید. گاهی نظرات بی ربط و بی ادبانه ای می خوانم در وبلاگتان. شما یک خانم محترم با افکار عالی هستید و به نظر منِ -یکی از خوانندگان این وبلاگ- انتشار "هر" حرفی نشان اعتقاد به آزادی بیان و اندیشه نیست. گاهی بسیار مغرضانه است این نظرات و حتی بی ربط به پیامی که شما نوشته اید و بیشتر به منظور حمله به دیگران.
نظرات وبلاگتان سرشار از متانت و ادبِ خوانندگانِ باسواد باد.
ارسال یک نظر