۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

روز اوباما... شادمانی، آرزو و حسرت..

با دوست امریکایی ام لیه نشسته بودم و برای سخنرانی اوباما لحظه شماری می کردم که دستی به شانه ام خورد، به عقب برگشتم، مرد سیاهپوست میانسال با خنده گفت: یک عکس از شما دو نفر، اجازه است؟ با خنده موافقت کردیم و در همان لحظه، خودم را با تمام وجود در بهت و شادی آن مرد شریک حس کردم. چند لحظه بعد، مراسم تحلیف اوباما و بعدتر سخنرانی اش و اشک های ناگهانم که لیه را شگفت زده کرد..
امروز در پیروزی اوباما بود که به اهمیت ارزش های ملی و انسانی در میان یک ملت پی بردم. پیروزی اوباما در میان شهروندانی ممکن است که ارزش ها و آرمان ها و نه دین، نژاد، رنگ یا جنس آنها را به هم وصل کند. پیروزی یک مسلمان زاده سیاه پوست در ملتی که تاریخش با برده داری ننگین است، نشانگر شجاعت خود آن شخص (اوباما) است ولی شاید به همان اندازه نشانه شجاعت و تساهل شهروندان امریکایی که زیبایی کشور خود را در تفاوت های مردمان اش می دانند..
اوباما، رئیس جمهور خوب خواهد شد یانه؟ نمیدانم. وعده های خود را عملی کرده خواهد توانست؟ هنوز معلوم نیست. برای افغانستان کاری می کند/میتواند بکند؟ خیلی خوشبین نیستم. اما پیروزی اوباما، پیروزی ارزش ها بر وابستگی هاست. پیروزی اوباما نشانه ای از شهروندی مسئولانه و قانونمند است که منافع ملت را برتر از تنگ نظری های فردی قرار میدهد. پیروزی اوباما، به ما امید میدهد که در کشورهای مختلف جهان با مبارزه و تعهد شهروندان، زمانی خواهد رسید که معادلات دگرگون خواهد شد و قدرت به دستان دیگری منتقل خواهد شد. پیروزی اوباما دشوار بود و بدون شهامت اخلاقی و تعهد شهروندان امریکایی دور از دست! این به ما می گوید که تغییر، به خصوص تغییر معنادار، بنیادی و بدون خشونت در هر نقطه جهان قبل از همه بستگی به شهامت اخلاقی و ایثار ساکنانش دارد... کاش ما هم درس بگیریم.
زمانی که مراسم این روز را تماشا می کردم، قلبم با بیم می لرزید. میترسیدم اتفاق ناگواری طعم شیرین پیروزی را در دهان ما تلخ کند. در ختم مراسم، شادمان بودم و آرزو کردم اوباما و دولتش بتوانند زخم های گذشته را مرهم بگذارند و در مسیر تازه ای گام بردارند. اما پنهان نمی کنم که برای لحظاتی سخت اندوهگین شدم، چون تصور چنین چیزی در کشور خودم، حداقل در طول زنده گی من، برایم ممکن نیست.. حسرتی دلم را پر کرد. حسرت دیدن یکدلی همه هم میهنانم. حسرت روزیکه ما از نیاز خود به همدیگر و شادمانی همدیگر آگاه شویم و دست در دست هم سرود صلح بخوانیم و برای سلامتی همدیگر و آبادی خانه مشترک مان دعا کنیم. حسرت روزی که ما کینه و بددلی را پشت سر بگذاریم و بالغ شویم...بالغ و آزاده.
شهرزاد

۳ نظر:

ناشناس گفت...

وبلاگ هاتف را خواندم و از شما را. چه حس های مشابهی! زنده باشید شهرزاد عزیز

ناشناس گفت...

لام شهرزاد !

بلی دنیا همین گونه است، خواندم و مثل همیشه استفاده کردم
سبز باشی و شادمان، راستی نامه ی اوباما را هم از آدرس عاصف در یافتم و ببینم چی برایش کرده می توانم به هر حال بسیار زیبا نوشته شده و حتی به آموزش انگلیسی هم زیاد یاد خوب بود ...

ناشناس گفت...

ببخشید منظورم سلام بود سلام