گاهی سخت خشمگین میشوم و بعد از خودم می هراسم. وقتی خشمگین میشوم، نیرویی عجیب و بسیار توانمند در درونم بیدار می شود، به اژدهایی می ماند که از دهانش آتش بریزد، میدانم، خوب میدانم، که اگر در آن لحظات خشم کاری کنم، ویرانی به بار می آورد.. ولو خشمم منصفانه و بحق باشد.. میدانم که باید صبر کنم، حرف نزنم، آتش درونم را، بغض گلویم را ببلعم، بعد در سکوت، در تنهایی، فکر کنم و تصمیم بگیرم. اما بعد از هر بار خشمگین شدن و خشم خود را بلعیدن، بسیار احساس خستگی می کنم.. و هر چند، با گذشتن از مرحله نوجوانی، تعداد چیزهایی که خشمم را بر می انگیزد، کمتر شده اند ولی هنوز گاهی بسیار خشمگین می شوم. گاهی از دست دوستان نزدیکم خشمگین میشوم، از بی تفاوتی شان، یا بی حوصلگی شان، یا کندی شان در تصمیم گیری و... گاهی خواهرانم مرا خشمگین می کنند، در بیشتر موارد من مقصرم، ولی زمانی که حس می کنم خودخواهند و مسایل مهم را نادیده می انگارند، یا به خود ضربه می زنند، خشمگین می شوم. ملامت، به خصوص اگر غیرمنصفانه باشد، بسیار خشمگینم می کند... بی عدالتی، جنگ، طالبان، تعصب و مردسالاری، مردسالاری، مردسالاری خشمگینم می کند. از اینکه دیگران برایم تصمیم بگیرند، خشمگین میشوم، هر چند بسیار وقت ها این خشم را پنهان می کنم. از اینکه یک آقا فکر کند زمین و آسمان و همه زنان برای فرمانبرداری از ایشان خلق شده، خشمگین می شوم. آنانیکه دستور میدهند را خوش ندارم. کسی که در مورد مزیت های زندگی در خارج از افغانستان یا ازدواج برای من موعظه کند، اعصابم را بر هم می ریزد. اصرار بیهوده خشمگینم می کند و جهالت... و تنبلی خودم. (مثل همین حالا که درس نمیخوانم و..)
خشمگین که میشوم معمولا خشمم را می خورم، برگ های خزان زده را پاره پاره می کنم، در کتابچه ام رسم های عجیب و ترسناک می کشم، لبم را دندان می گیرم، سکوت می کنم و حرف نمی زنم. ولی گاهی انفجار می کنم، داد می زنم و رسوایی می کنم و.. آرزو می کنم بسیار بهتر از این بتوانم خشمم را مهار کنم. شما توصیه ای برای مهار خشم دارید؟
و بسیار این چیزهایی که در دیگران میبینم و خشمگینم می کند، در خودم هم است، جهالت در من است، من هم بسیار نصیحت می کنم، برای دیگران تصمیم می گیرم و....
باری، دوستی دو سه بار وعده داد که می آید ولی حرمت وعده نگاه نداشت.. به خودش چیزی نگفتم ولی با تمام خشمم نشستم و این قهرنامه را نوشتم، که هرگز نفرستادم ولی حالا برای اینکه با شدت ویرانگری خشمم آگاه شوید و مرا نکوهش کنید ( تا اصلاح شوم) و برای اینکه کمی بر خشم من بخندید، آنرا برای شما می گذارم:
الهی هرگز نتوانی قابلی نخوری، الهی از سفر بیایی و کسی به دیدنت نیاید، الهی کمپیوترت بسوزد، الهی از کار اخراج شوی، الهی از درس اخراج شوی، پیش استاد آبرویت بره، تب کنی و کس نباشه، الهی به جای دوا، شیر ترش کدگی خره بخوری، الهی چرسی شوی، الهی پیراهنت همیشه عرق بوی بته، الهی عینک هایت بشکنه در روز امتحان، الهی کتابته ببرن پس نیارن، الهی کل شوی، الهی دچار بیهودگی شوی، الهی هر وقت قولته می شکنی، کمرت بشکنه. الهی دستت از گردنت آویزان باشه، الهی آی پادت بسوزه، الهی کل فایل هایت گم شوه، الهی عکس های خانواده گیت گم شوه، الهی هاردویرت در بگیره، الهی خانه خراب شوی، الهی در طیاره باشی و طیاره خیز بزنه و بترسی، الهی در راه پاکستان باشی و موتر تیز کنه و بترسی. الهی رئیست ظالم باشه. الهی بکفی. الهی صبح بخیزی و عینکته نیافی. الهی مادرت از خانه بکشدت، الهی بدترین انسان روی جهان خواستگارت شوه، الهی همیشه نانت شور باشه اوت تلخ.. الهی بکفی بکفی بکفی... الهی دلت زخم شوه، یک زخم کلان خونچکان. الهی کوسه ماهی شوی. الهی مادرت هیچ وقت برت پسته نته. الهی در شکمت مار در آیه.
الهی در یک جلسه مهم، پایت بلخشد و بیافتی. الهی سه ساعت منتظر بمانی. الهی دلت بشکند. الهی حساسیت کنی و ابروهایت را بکنی. الهی هر روز در خاک شستشو شوی.. الهی در چله زمستان، در قرغه بیافتی. الهی شش ماه سال ریزش باشی و بینی ات کنده شوه. الهی تب خال بزنی. الهی گدی مقبولت گم شوه. الهی سر لباس نوت، شوربا بریزه. الهی هیچ کس نازت ندهد. الهی یک ساعت در ترافیک کابل بند بانی. الهی ده تا مزاحم تیلیفونی پیدا کنی. الهی کباب شوی. الهی کبابی هم شوی. الهی رئیست قلمدانی را به سرت بزنه. الهی همیشه پرده های خانه تان خراب شوه و تو مسئول جور کدن باشی. الهی گلو درد شوی. الهی ویزه ات کنسل شوه. الهی موی سرت بریزه و به جایش خار بر آِیه.
از آنانی که مرا میشناسد، به خصوص دوستان نزدیکم، تمنا دارم که بنویسند چه چیزی در رفتار من خشمشان را بر می انگیزد.. شاید اصلاح شوم. همچنان اگر توصیه ای برای غلبه کردن (یا نکردن) بر خشم دارید، بنویسید... ..