۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

دیروز در کابل

این نوشته از زبیده مرا به کابل برد...
به کابل خونین دیروز..

۸ نظر:

عاصف حسینی گفت...

سلام.
خوشبینی های صادقانه ی تو مدت هاست که کسانی مثل من را آزار می دهد، عصبانی می کند و البته که سکوت می کنند تا اندک دلخوش که نه آب می طلبد نه نان، در تو خشک نشود.
چاره یی نیست، این روایت ادامه دارد، دقیقا به همین دلیل که آن هنگامی که نباید خوشبین باشیم، خوشبینیم. و این مجال می دهد تا ناباب ترین و بی مسئولیت ترین انسان ها سرنوشت ساز ما بیچارگان شوند. همیشه دلم می خواست که به تو بگویم شهرزاد اندکی لطفن واقعیت ها را ببین، نقشت را در نقطه های حساس فراموش نکن. به دیگران اعتماد نکن چرا که پشت این واژه های قشنگ خودخواهی، کینه و تمامخواهی موج می زند.
به هرحال، نه امید باش نه خوشباور. نگرانی هایت را دقیق درک می کنم. پس در موقعیتی هستیم که باید بجنگیم. و جنگ اصول و قوانین خود را دارد... پس در سنگر مثل یک جنگجو باش نه مثل یک روشنفکر سوسول آکسفوردی.
معذرت به خاطر صراحت لهجه...

Shaharzad گفت...

تلاش می کنم عاصف جان.. هر چند شاید برای یک دانشجوی خوشبین مشکل باشد...

ناشناس گفت...

سلام. وبلاگ تان را ديدم. مطالب خوبي داريد. موفق باشيد.
بمن هم سر بزنيد.
www.faridsultani.blogfa.com

مشرقی گفت...

سلام دوستان عاصف و شهرزاد

امیدوارم که در دنیای غرب به فکر خود بیشتر باشید. با بخشی از صحبت های عاصف موافقیم یعنی این که آدم کشی ها و آدم کش ها بیشتر به خاطر قدرت و رسیدن به ایده تمامیت خواهی است. به هرو قصه افغانستان پیچیده ترین قصه جهان است. هیچ سر نخی را نمی توان یافت. دوست کیست، دشمن کیست، کرزی کیست،ملا عمر کیست و باالاخره جهان چه می خواهد و چه می کند.

عاصف حسینی گفت...

سلام دوباره. شهرزاد متاسفم به خاطر صراحت لهجه. یک استادی گفته این آلمان یک رقم دیگه است، من باور نمی کردم... ببین چی شدم. ببخشید اگر تند نوشتم.
اما بعد... منظور بنده این نیست که تو خوشبین نباشی، این هم نیست که بنده وضعیت خاص تو را درک نمی کنم. این هم نیست که از فعالیت هایت دست بکشی.... بلکه می گم باید تا حد امکان واقعیت بین بود، من هیچ دوست ندارم شهرزاد که با تحصیلات عالی از غرب بر می گردد، ناخواسته کاری کند که بعدها پشیمان شود. دنیا و به خصوص کابل به گفته مشرقی عجیب و گنگ است، بنابراین فقط باید احتیاط کرد و قاطع بود.
نمی دانم که نظرم را گفته تانستم یا نی
خوش باشی مقصد. به دل هم نگیر...
ما همه فرزندان این نسل سرگشته هستیم و گویا چاره یی هم نیست.

Shaharzad گفت...

سلام عاصف جان
چرا به دل بگیرم. مه همیشه مدیون دوستانی مثل شما هستم که کمکم می کنید جدیتر و عمیقتر به مسایل فکر کنم... حتما باید بیشتر با شما حرف بزنم.. بخصوص در آستانه رفتن به کابل...
نگرانی ات را در مورد عدم قاطعیتم درک می کنم.. خودم را هم گاهی نگران می کند.

nader گفت...

سلام. بعد اینکه اگر یادت باشه در مورد حرف های سید عاصف من شما علی و پری هم حرف زدیم. تشکر از اینکه به وبلاک من سر زدی.خوش

شهرتاش گفت...

درود شهرزاد عزیز،
زبیده جان خیلی زیبا نوشته است. روح شهیدان آن حادثۀ وحشتناک شاد باد!