امروز گویی اینجا نیستم. در روی زمین.
شادمانی بی دلیل. هدیه بزرگیست. و هدیه ای در این شهر و در این زمانه کمیاب.
و من بی دلیل شادمانم.
میخندم. نگاهم می درخشد ( در نگاه های دیگران دیدم). نیرویی عجیب در خونم در گردش است.
میتوانم روی حویلی بروم برقصم. روی بالکن بیاستم بخوانم.
حس می کنم میتوانم ساعت ها کار کنم.
گوش بدهم.
ببخشم.
مهر بورزم.
حس می کنم میتوانم هزار کودک گریان را بخندانم. با کوه کشتی بگیرم. با باد، مسابقه دویدن بدهم.
میتوانم تمام جهان را در آغوش بگیرم.
گیسوانم را پناه همه زخم خورده گان کنم.
سبکبارم.
ممنونم.
پر پرواز دارم.
۷ نظر:
آفرین...من نمیدونم چرا با این نوشته هات حال می کنم.
تاکی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که بود عاشق زشتی
شاد باشی عزیزم
تازه اینجا امدم
چقدر زیبا توصیف می کنید باز هم خواهم امد
راستی همیشه همین طور بمانید
کاش همه همین طور شویم
دنیا چه خواهد شد!!
سلام شهرزاد عزيز ممنون از پاسختان ...من آدرس وب ندارم ولي هميشه ميام اينجا و مطالبتان را مي خوانم ... تا اينجا همشونو خوندم... پس باز هم بنويس.
دوستت دارم.ميبوسمت.
Salam , I am Esmat Zeerak, A recent reader of your blog. i enjoy reading your blog.If you can put my blog in list of your blogs i would appreciate it. Here is my blog address www.akidwithgreatambition.org and my flickr is
www.flickr.com/kidwithgreatambition
Waiting To hear your kind words. EsmatZeerak
چه خوب جان دل من:* چه خوب که این روزها آرامی...خوشحالم:*
شهرزاد!
الان شدی آب+آتش. جمعیِ جبریِ این دو عنصر چه خواهد شد؟ نمی دانم. ولی دست کم آن قدر آب وجود دارد که در آتشِ غم های خاکستر نشوی و باد از جا نکند و نبردت. سر بام برقصی یا نرقصی، با کوه های پرگرد و خاک کابل کشتی بگیری یا نگیری؟ اصلا مهم نیست. مهم این است که بر گورِ غم ها برقصی و هیولای درون را که مقاوم تر از کوهی است، از پا در آوری. خوب و خوش باشی!
ارسال یک نظر