۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

روزانه

امروز در کابل باران آمد.
زیر باران گشتم چند دقیقه.
ط. میخواست تنیس بازی کند. توپ را نیافتیم. 
صبح از پول حرف زده بودیم. 
من زیر باران تصمیمم را گرفتم.
خانه آمدم و خوابیدم. چند ساعت. خوابی بی رویا. عمیق. از روی خستگی. خوابی برای درمان زخم هایم. 

شام آرامی بود. تا زمانی که همسایه ها با هم جنگیدند و سه نفر چاقو خورد. 
مادر نگران همسایه هاست.  رنگ بچه سفید پریده، او می گوید.

انترنیت ضعیف است. اگر نه این آهنگ تازه رپ را می شنیدم. رپ افغانستان. میگویند پر درد است. 
نان میخورم. سریال تماشا می کنم. کار می کنم.
میخوابم. تا فردا. تکرار درد. 

۶ نظر:

rafiqpoor گفت...

تاسف، درد و حسرت.

زهره گفت...

خیلی زیبا، باران گاهی خیلی دردها را درمان می کند!!

hamid گفت...

بارون رو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره...

Shaharzad گفت...

:)

مرجان گفت...

سلام شهرزاد عزيز اميدوارم هميشه و در هر كجا كه هستيد سلامت باشيد هم تو و هم خانواده عزيزت...شايد باور نكني ولي من همه مطالبت را خواندم ...هر روز بهت سر مي زنم...نوشته هاتو بي نهايت دوست دارم... منو به حركت وادار ميكنه...باعث شد انرژي من براي درس خواندن بيشتر شود..نوشته هايت آنقدر اميدوارم كرد كه مي دانم امسال براي ارشد در بهترين دانشگاه ايران قبول مي شوم...
دوستت دارم خيلي خيلي زياد...
من هر روز بهت سر مي زنم...
تا شب خدانگهدار.
از اين به بعد ميخوام هميشه باهات حرف بزنم...

Shaharzad گفت...

مرجان گلم.
تشکر که سر می زنی و تشکر از نظر نیکت. به من نیرو میدهی بیشتر بنویسم. امیدوارم در همه عرصه های زنده گی ات کامیاب باشی. اگر آدرست را برایم بگذاری میتوانیم با هم مکالمه می کنیم. بهترین آرزوها برای امتحانت. شاد و سرفراز باشی گلم.