صفوف نماز به هم فشرده اند. شال های رنگارنگ اتاق کوچک نیمه تاریک را روشن و گرم می کنند. کلمات عربی را تکرار می کنم. در ذهنم. در دلم. چیزی شبیه گشایش اتفاق می افتد. سبکی. فروتنی. هم بستگی.
در کافه روبروی مسجد چای سیاه می نوشیم. در پیاله های ظریف که خطوط طلایی دارند. کلچه پنیر دارد. تازه است. گرم است.
مردی برای کبوتر ها دانه می ریزد. ... آرامشش، حوصله اش، آموخته گی اش با پرنده گان.. حسرت بر انگیز است.
پله ها را شسته اند. زمین مرمرین را شسته اند. همه جا آب است. باران هم. کفش هایم را در خریطه پلاستیکی می گذارم، تازه گی آب تا مژه هایم می دود، بیدارتر می شوم.
سرک را بسته اند نمی دانم چرا. پر از توریست است. همه عکس می گیرند. زوج های میان سال. زوج های جوان. توریست های امریکایی با لهجه غلیظ شان.
راه را گم کرده ام اما نمیخواهم به این اعتراف کنم. باران می بارد. عینک هایم... روی جاده قشنگ ولی قدیمی، کشیدن این بیک دشوار است. باران می بارد.
پیرمرد اصرار می کرد روی چوکیش بنشینم و نفس تازه کنم. می گوید: الحمدالله. از افغانستان؟ تنها آمدی؟ خوشحالم که چیزی از مرگ اسامه نمی پرسد.
مضطربم. نفسم سنگین است. رویم سرخ شده است. می دانم زیبا شده ام. زیبا، اما، کافی نیست. باید با هوش ترین نسخه خودم باشم. و فروتن. و شجاع. وارد اتاق می شوم. س. را که میبینم، خوشحال میشوم، آرام می گیرم.
معرفی ها. دست تکان دادن ها. نام به خاطر داشتن ها. گفتگوهای جالب. گفتگوهای سرسری. گفتگوهای عمیق.
زنان با هوش. زنان متعهد. مردان با هوش. مردان متعهد. مردمان الهام بخش.
قایق سواری. باد. آهنگ عاشقانه. قلبم که محکم می کوبد. س. و ن. خنده. رقص. مهتاب.
چلم. چای. فضا پر از دود است. چراغ های رنگی آویخته اند همه جا. و بیرق. بسیار بیرق.
تنهایی. در هر قدم. در همه جا. در جمع. در خلوت. در کوچه های باریک. در رستورانت های شیک. نگاه های کنجکاو دیگر توریست ها.
خود فراموشی. حال. غرق در کاشی های مسجد. غرق در آبی نوازشگر دریا. آغشته به بوی گل. شسته شده در نور خورشید. در آغوش آرامش. بی خیالی. آزاده گی.
بی هدف قدم زدن. گم شدن. ایستادن. نقشه نگاه کردن. راه رفته را برگشتن. سراسیمگی.
و تو، که در رگ رگ این سفر دویده بودی.
استانبول. امروز. لذت. شادی. آینده. برنامه. خیالپردازی. آرزوی بالون سواری.
در میدان هوایی گوشواره ای برای خودم می خرم. در کدام محفل این را به گوش خواهم آویخت؟ هدیه این سفر را...
سفر نخستین نماز مسجدی. نخستین چلم. نخستین رقص روی قایق. بعضی نخستین طعم ها.. بوها..
سفر تناقض. سفر آرامش.
۵ نظر:
چه قدر زیبا تصویر می کنین،تصویرگر وکلمه گر قوی هستین. هیچ چیزی نیست که به سرعت کلمه اش نکنین، با این هم، اما سرعت گاهی کارش را می کنه، مثل این: " تروریست های امریکایی با لهجه غلیظ شان."
اگر این جمله اصلاح نشود، ناگزیر به شما هم شک کنیم که اونجا، درمیان آن جمع چه کار می کنین،هه ههه .
تشکر حسرت گرامی. دوست مهربان دیگری هم تذکر دادند.. بزرگان می گفتند عجله کار شیطان است.. من اما هرگز از عجله سیر نمیشوم و عاقبتش..
چشم نوازتر از همیشه، خیال انگیز مثل همیشه
زیبا و زیبا گفتی شهرزاد ِ جان مانند همیشه..ریزبین و بااحساس و روشن:*:*:*
به امید روزی که یه ایران هم بیایی:*
سلام
خیلی عالی می نویسی موفق باشی. به این خانه هم سری بزن.
aadaalat.blogfa.com
Frozan
ارسال یک نظر