اتاق گرم است. چشمم به پنجره می افتد. پوقانه های رنگارنگ را می بینم که از کوچه رد می شوند. گروه میخواند: من به تو نیازمندم. تو به من. من تو را دوست دارم. تو برای من مهم هستی. آزارت نخواهم داد.
صدایشان در درونم می پیچد. زمان بخشایش است. بخشایش خود، بخشایش دیگران.
هر روز صد ها ترانه جاویدانی جدید به دنیا می آید.. نقاشی ها خلق می شوند.. شعر ها.. کلمات مرهم می بخشند، کلمات معجزه می کنند. گلها در گوشه ای از جهان می رویند. مردم مهر می ورزند. می بخشند. دچار میشوند. رشد می کنند. میخندند. تجلیل می کنند. همچنان که هر روز مرگ است، دهشت، ویرانی، نفرت.. ولی زنده گی راهی برای ادامه یافتن می یابد. مهر راهی برای زنده ماندن.
سپاسگزارم. زنده گی ام غنی بوده است. سرشار. مهر آلود.
سپاسگزارم. هر چند دشوار است. دشوار بوده است. که گاهی آرام آرام آسانتر میشود.
در این فصل بخشایش و عشق، در این روزهای تجلیل، دلتنگ همه دوستانی هستم که در پنج سال گذشته مرا بخشی از خانواده خود ساختند، بخشی از زنده گی خود، و شریک جشن و تجلیل خود...
در این فرصت باز اندیشی و تجدید، در این فرصت شروعی دوباره، به توانایی می اندیشم، و جسارت، و مهر و قدرت بخشیدن.
با من بمان. به من توانایی بده تا به بهترین وجهی شگوفا شوم. به من همت بده تا از آنچه دارم بهترین استفاده ممکن را کنم. به خاطر دیگران. به خاطر خودم. به خاطر زنده گی، که باید آن را سرشار و زیبا زیست.
۱ نظر:
خوشحالم که آرامتر شدی
ارسال یک نظر