بشر سرگشته است و نمیداند چی میخواهد. معمولا آنچه را که درست و مناسب و قابل دسترسی است نمیخواهد.
و خودش را می آزارد. و نمیداند چرا می آزارد.
بشر کور است. آنچه را خوب است نمی بیند. و اشتباه می کند. و باز راه خود را می یابد.
بشر احمق است. به چیزهای گذرا دل می بندد. بعد می شکند. بعد دوباره... به چیزهای ناپایدار خوشحال میشود.
آنگاه که باید خوشحال باشد غم فردا را میخورد. وقتی فردا آمد، حسرت گذشته اسیرش می کند.
بشر خسته است. گاهی میخواهد به خوابی طولانی فرو رود و هرگز..
بشر همیشه در آرزوی آرامش است.
بشر خوش دارد تمجید شود. خوش دارد دوست داشته شود. خوش دارد به چالش کشانیده شود. خوش دارد پذیرفته شود.
بشر نمیتواند بی پروا باشد. نمی تواند غم نخورد. نمیتواند مسئولیت نگیرد. بشر که مسئولیت گرفت، معمولا خیلی چیزها را بد تر می کند.
بشر ناشی است.
بشر خارق العاده، جادویی و مهر ورز است. بشر شکننده، بیچاره و ابله است.
بشر حس می کند که همه چیز را اداره می کند. تصور می کند فکر همه جا را کرده. برای همه چیز برنامه دارد. و بعد با یک لغزش کوچک، همه اعتماد به نفسش را از دست می دهد و شکننده گی عجیبش را تجربه می کند.
بشر، درد است. بدنش درد می کند. قلبش درد می کند. گریه اش درد دارد. خنده اش درد دارد. گاهی حتی نفس کشیدنش دردناک است.
بشر، بدبخت است. دچار محکومیتی بیهوده، ملال آور، تکراری و بی دست آورد. بشر، هرگز راضی نیست. هرگز احساس کمال نمی کند. هرگز به آرامش تام دست نمی یابد.
بشر، خوشبخت است. بشر، توان مهر ورزیدن دارد. بشر، میتواند در نا زیباترین چیزها، زیبایی بیابد. بشر، عاشق میشود و جهان رنگ دیگری به خود می گیرد. بشر، نیکی می کند و آرامشی عمیق، وجودش را سرشار می کند. بشر، سفر می کند، میخواند، می بیند و زنده گیش را پر از غنا می کند. بشر، غنی است. بشر، جهان را با خود حمل می کند.
بشر، درمانده است. درمانده از فهم خود، درمانده از فهم جهان، درمانده از فهم خدا.
بشر، نادان است.
بشر، آنانی را که دوست دارد می آزارد. تمام عمر برای خشنود کردن دیگران تلاش می کند.
بشر گاهی سالها، در مسیر غلط قدم می زند. سرنوشت بشر، حسرت و پشیمانی است.
بشر همه عمر دنبال همکلام و همراه می گردد. بشر، گاهی خوشبخت ترین موجود زمین است چون شاید بیش از همه، لذت هم کلامی و همراهی را میداند.
بشر، همیشه تنهاست. در تنهایی بشر، اغلب، هیچ ماهی نیست (به یاد سپهری).
بشر آواره است. بشر تمام عمر، به دنبال یک آرام گاه، یک یار، یک مرکز، یک لحظه حس خوشبختی، سرگردان است.
بشر، برای فرزند/انش دنیای بهتری آرزو دارد. بشر، اغلب، در خلق این دنیای بهتر ناکام است.
بشر، امیدوار است.
ساده است.
بدبین است.
دیوانه است.
بشر، بی پناه است. بشر، در ذاتش، نقص و اندوه دارد. اندوه ناتوانی در بهتر بودن و در خلق جهانی بهتر. اندوه ناتوانی برای ایجاد صلح، لبخند. اندوه ناتوانی در مفید بودن. اندوه نامفید بودن. ناقص بودن.
بشر، در ذاتش، خنده و نور و گرما دارد.
بشر، دوست داشتنی است.
پ.ن 1: این حرف ها عمدتا به خودم بر می گردد... امیدوارم کسی/کسانی این را نشانه بی احترامی ام به آنها/همه ندانند.
۷ نظر:
سلام
تبریک میگویم . وب خوبی ست با مطالب خواندنی ... موفق باشید و قلمتان مستدام باد
من هم شما را دعوت میکنم به این دو آدرس و منتظر نظراتتان هستم.
http://somayaramish.blogfa.com/
www.afterthat.blogfa.com
این حرفهایت عمدتن به من هم برمی گردد :)
گرچه من فکر می کردم که یک چیز غیرعادی وجود دارد که اصلن من آدمم؟ خدا را شکر... خیالم راحت شد...
درود
این بنظرم ازجمله ای همان " کویریات " شماست. خوب است این شکوایه نویسی ها، حداقل برای تخلیه خود ازرنج درون و بیرون هم اگر شده، آدم گاهی به چنین چیزها فکر کند. ممنون ازشما
بشر که مسئولیت گرفت، معمولا خیلی چیزها را بد تر می کند...
و تنها با امید به فردایی که "خودش" ساخته خوش می باشد.
تشکر صاحب
بشر شکر گذار است. بشر کور است. بشر حلقش تلخ است. بشر نمی داند چی می جوید.
شهرزاد خوب است.
بشر، بشر است.
بشر همان است که هست. خیلی چیزها در جهان تغییر کرده است. اما بشر همان بشر مانده است. این بشر هزاران سال اینطوری بوده است. فرق نمی کنه جهان به لحاظ تکنولوژی و فرهنگ و...چقدر پیشرفت کرده است. اما اگر بشر در همین چیزهای که خودت لیست کرده ای جست و جو کنیم یعنی مجموعه ی از کیفیت های انسانی ، جهان (جهان انسان ) به شکل عجیبی ثابت مانده است.
شهرزاد جان . این بار کابل امدی خبر کن. حتما می نشینیم و قصه ها می کنیم.
ارسال یک نظر