کابل آمده ام.. و آنقدر شعر، حرف، حکایت، کار، وعده دیدار و... است که نمیدانم چگونه بنویسمشان..
دیروز صبح رسیدم و شام با نورجهان و زبیده و فاطمه رفتم صنف موسیقی شان... در آن اتاق نیمه روشن در گوشه ای نشستم و بازی نور را تماشا کردم بر روی زیباترین دختران جهان.. و گریه کردم با آهنگ هایشان.. و اوج گرفتم با اوج گرفتن صدای شیرین نور.. و لذت بردم از معصومیت شیرین فاطمه.. و با سوز صدای زبیده گریستم..
و مدیون حضورشان و وجودشان شدم..
و مدیون موسیقی.. که انسان ها را به هم وصل می کند..
همین..
هر کسی را که کابل است.. میخواهم ببینم تان.. فقط 15 روز اینجا هستم و شماره تیلیفون هیچ کسی را ندارم.. ایمیل کنید.. ببینیم.
۱۰ نظر:
neسلام .
خوش به حالتان که کابل هستید . کاش من هم کابل بودم. راستی به نظر شما افغانستان نسبت به چند سال پیش تغییر کرده ؟ حتما چند سال پیش هم آمده افغانستان را دیده بودید . بیشتر منظورم وضعیت زنان افغانستان است تا تغییرات فیزیکی دیگر .
سلام شهرزاد،
خوش به حالت کابلی و خانواده و دوستان را میبینی.من بیستم کابل می آیم شاید آنموقع نباشی.چه خوب می بود در کابل میدیدمت.
سبزباشی
داشمراد گرامی
من در این روزها بسیار به این مسئله فکر می کنم و سر فرصت در بلاگم در این باره خواهم نوشت
پویش عزیز... من 17م جولای برای شش هفته به بدخشان میروم.. اگر سپتامبر اینجا هستید خوشحال میشوم ببینمتان... شماره تیلیفون کابل تان را ایمیل کنید ممنون میشوم.
--
پايگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی(مدظله العالی)
http://mohaqeq.org
بخش فارسی
http://mohaqeq.org/fa/
ارسال سؤال و استفتاءات فقهی، اعتقادی ، مذهبی و...
http://www.mohaqeq.org/fa/question/eform
مطالعه استفتاءات (مدرسه احکام)
http://www.mohaqeq.org/fa/question/first.html
پشتیبانی:
info@mohaqeqkaboli.org
--
پايگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی(مدظله العالی)
http://mohaqeq.org
بخش فارسی
http://mohaqeq.org/fa/
ارسال سؤال و استفتاءات فقهی، اعتقادی ، مذهبی و...
http://www.mohaqeq.org/fa/question/eform
مطالعه استفتاءات (مدرسه احکام)
http://www.mohaqeq.org/fa/question/first.html
پشتیبانی:
info@mohaqeqkaboli.org
بگو به وطنم
به هر كه بگو وطنم
هر چه مي خواهد صدايم كند
دست به گريبان كه فرو كنم
اما از تو چه پنهان وطنم
لكنتم از شوق است و اندكي
هراس
نكند اين همه خوابي باشد و
دستم از نور و ستاره تهي برگردد ؟
به گمانم اما
اخگري كه به دامنم افتاد
از جنس طور بود
اگر نه به استخوانم نمي گرفت
خوش به حالت
خانم اکبر............
بگو به وطنم
به هر كه بگو وطنم
هر چه مي خواهد صدايم كند
دست به گريبان كه فرو كنم
اما از تو چه پنهان وطنم
لكنتم از شوق است و اندكي
هراس
نكند اين همه خوابي باشد و
دستم از نور و ستاره تهي برگردد ؟
به گمانم اما
اخگري كه به دامنم افتاد
از جنس طور بود
اگر نه به استخوانم نمي گرفت
خوش به حالت خانم اکبر
سلام شهرزاد... همنوع من ... شاید همنوای من ...
بگذریم ... وبلاگت را از لینک پویش پیداکردم. راستش اسمی که برای وبلاگ تان انتخاب کرده اید به گونه جذاب بود
یاداشتهایت چند تایش را خواندم زیبااست ...
با اجازه ات لینکت کردم...
بصورت مستمر سری خواهم زد
بای فعلا
اگر این جا هم بیای خوشحال میشیم
اون نوشته ات که عنوانش بود بود"غنا" را خواندم ...
چقدر خوب مینویسید...
چقدر خوب حس میکنید...
چقدر عمیق نفس میکشید...
چقدرازدوراستشمام میکنید...
چگونه واژه و کلمات با نبظ بودنت می طپد، زمزمه میشوند، صدامیشوند و در یک خاموشی پنهان ... باسکوتش سراپا فریاد...
خیلی قشنگ بود.
ایکاش عنوانش بود:
رنگ سفید که از منشور ....
زنده جاوید را یا مرده جاوید را
رود تند از ریشه کند وبرد مجنون بید را
سیل ابر نوبهاری ماه را خورشید را
آب سردی روی دست گل گلم پاشید رود
برد این تیزآب از دستم حنای عید را
آسمانم با دو سه فانوس گل گل نور داشت
وای از این توفان که برد از آسمان میچید را
پس دهید ای موجهای مرگ رود پنج شیر
زنده جاوید را یا مرده جاوید را
سنگ می بردید وچوب وخاک وخاشاک از زمین
تا کجاها می برید این بار مروارید را
آی ماهی های گرم جستجو در آبها
روی بال خویش برگیرید این نومید را
با شمایم تا دل گرداب های جستجو
تا بیابم لا اقل یک برگ مجنون بید را
اوپسالا سویدن
جمعه 16 ژوئيه 2010 - 25 تیر 1389
ارسال یک نظر