۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

اگر تو آزاد بودی.. اگر من پرنده بودم

اگر تو آزاد میبودی، آسان بود گوشی را برداشتن و تو  را فراخواندن که: «پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا» و با هم به سفر بدخشان و بامیان و قندهار رفتن. و بخارا و خجند و تاشکند را با هم کشف کردن. در استانبول و قاهره دیوانه وار چرخیدن. میدانم که اگر تو آزاد بودی ویزا آسانتر می شد. سفر ارزان میشد. سر پناه می یافتیم. در پارک میخوابیدیم. اگر تو آزاد بودی هر چند هنوز دشوار ولی ممکن بود رویاهای شخصی ما را رویاهای مشترک کردن.  در قریه ای دوردست مکتب ساختن. روی اسب خوابیدن. سختی جنگ و فقر را تحمل کردن. رویاهای کوچک بچگانه را بر آورده کردن: کاغذ پران بازی در آسمایی. جواری خوردن در باغ بالا. غزل خواندن در بخارا. سینما رفتن در تهران. تجربه باران در بهار شیراز. 
اگر من پرنده بودم* ممکن بودم دل کندن. در کنار تو اقامت گزیدن. زنده گی را در جای دیگری دوباره از سر ساختن. زیبایی یک گوشه دیگر دنیا را کشف کردن. به آن دل بستن. در آنجا خدمت کردن. در آنجا طایفه و قوم و قبیله یافتن. بهانه ای برای یک زنده گی زیبا یافتن.  در کنار تو شادمان زیستن و تو را شادمان تر کردن. 
زنده گی اما همیشه طور دیگری قلم می زند. تو آزاد نیستی و نمیتوانی از همه وابستگی های ضروری زنده گی ات جدا شوی. اگر کفش به پا کنی هم دل به دنبال می گذاری و برای من همراهی با کسی که نیمه دل است نه دلپذیر است و نه ممکن. 
من هم پرنده نیستم. کوهم. درختم. ریشه هایم را در خانه مانده ام. نیمه دلم را در آنجا مانده ام. سفرهایم همیشه برای این دلپذیر اند که میدانم همیشگی نیستند. میل و یا توان دوباره آغاز کردن ندارم. باید برگردم و بر می گردم. 
و اینگونه است که میدانم نباید به همدیگر مهر بورزیم و درس تلخ زنده گی را می آموزم که عشق همیشه مشروط است
-----
* اشاره به شعر زیبای قنبر علی تابش: آدمی پرنده نیست- تا به هر کران که پر کشد برای او وطن شود..

۷ نظر:

آذین گفت...

ممنونم از لطفی که دارید.
چقدر هوای اینجا خوب است.

و این آخرین کلمات نوشته ی آخر
آدم را به گریه می اندازد...

فهیمه گفت...

زیبا بودو دلنشین

ما ریشه و بال داریم
ریشه های ما در کشور ماست
و به کشور های دیگر با بالهامان سفر می کنیم و روزی بال زنان برمیگردیم به ریشه های خود
ما به هر دو نیازمند هستیم

علی احمد گفت...

این روزها پرنده ها هم پشت سیم خاردار به رویای اسمان آبی فکر می کنند.
خوشایک فنجان آزادی که کسی تعارفمان کند.

ناشناس گفت...

پرنده بودن ساده هم نيست، حتا اگر مي بوديم!

زهره گفت...

پرنده بودن ساده هم نيست، حتا اگر مي بوديم

عاصف حسینی گفت...

جالب است. بسیار متفاوت نوشته ای این روزها شهرزاد. خوب است. خوشم آمد. سرافراز و پایدار باشی

مریم گفت...

چه قدر زیاد این پست را دوست داشتم!خیلی خوب بود...