زن دستهایش را بالای سرش برد و شانه هایش تق صدا داد. زن خسته بود. زن تمام روز فرصت نکرده بود لحظه ای بنشیند و آرام بگیرد. زن خسته و تنها بود و سرخوش و آزاد...
زن سرسری ایمیلش را چک کرد. به چند وبلاگ سر زد. فردا روز او بود. خیلی ها در این مورد نوشته بودند. از بدبختی او، بیچاره گی و مظلومیت او، از اسارت او، از زیبایی و معصومیت او... زن حس کرد سرش درد می کند و دلش گرفت . امروز نه فرصت کرده بود برای دوستانش گل و کارت تبریک بخرد و نه فردا وقت آرایش و تجلیل و با دختران رستورانت رفتن را داشت. زن یادش آمد که چقدر چند روز پیش منتظر این روز بوده تا از دوستان زنش قدردانی کند و خوش بگذراند و دلش بیشتر گرفت.
زن قصد کرد بنویسد. میخواست بنویسد اما دقیقا نمیدانست در مورد چی. میدانست در چه موردی نمیخواهد بنویسد. نمیخواست از حق بنویسد، یا آزادی، یا رویاهای دیگر. نمیخواست از برده گی جنسی بنویسد، یا ختنه شده گی دختران در مصر، یا دختران ناخواسته در چین و هند، یا سنگسار، یا شلاق، یا تکفیر. نمیخواست از برزخی به نام بلوغ بنویسد که بدنش را بیدار کرد اما دست و پایش را بست. نمیخواست از دلهره های دوست تازه عروسش، کابوس شام عروسی، حمل پرده شکننده و پر اضطراب بکارت در جهان پر وسوسه و متجاوز و یا حقارت، درد و درمانده گی «سیاه سر» بودن بنویسد. شاید بهتر است از شادی زن بودن نوشت. از درد و لذت بارداری، از لطافت نخستین بوسه، نخستین هماغوشی، از یاد آور ماهانه چرخش و نو شونده گی دایمی زنده گی... از غرور و خلاقیت و رمز آلوده گی.. از پیوند های استوار ناگسستنی چون مادر، چون خواهر.. از تجلیل، از شال هایی با هزار رنگ، سایه چشم، سرمه و حنا و عطر.. از طاقت، شجاعت و مهر.. از مدیریت، سازماندهی، رهبری.. از زن عاشق، زن شاعر، زن فیلسوف... از مهرورزی و بی پروایی زن، از آفرینشگری و رامشگری اش، از پیوند عجیبش با آسمان، کودک و زنان دیگر...
کلمات اما از زن فرار می کردند. کلمات ناکافی بودند وقتی به شگفتی، درد، زیبایی و معجزه زن بودن می اندیشید. کلمات نه لبخند سرخوش سیما را میتوانستند تسخیر کنند نه هوش فوق العاده پروانه را..کلمات از وصف زیبایی دلفین و یا توانایی رویا ناتوان بودند. کلمات در عمق اندوه و دلشکستگی مادران جنگ زده گم شده بودند. کلمات نمیتوانستند زنانگی را این کیفیت قدرتمند و شکننده، ستمگر و ستمکش، افسونگر و خشک، عاشق و بیزار، عادی و روزمره و فوق العاده و شگفت آفرین را بیان کنند..
زن خسته دست از نوشتن کشید و بدین اندیشید که با وجود همه موانع و فقط موانع، چقدر زن بودن، خوشبخت ترش کرده است.. حتی اگر صرفا به این دلیل که توانسته ده ها زن نیرومند، فوق العاده، باهوش و استثنایی را در سراسر جهان از نزدیک بشناسد، بتواندآنهارابه خاطر هوش و شخصیت شان دوست بدارد و از آنها بیاموزد.
....
روز جهانی زن به همه زنان و به خصوص زنان با شکوه زنده گی من تبریک!.. امیدوارم بتوانیم بدون هیچ حس گناهی، این روز و همه روزهای زنده گی مان را به شیوه ای که میخواهیم تجلیل کنیم...
۶ نظر:
خیلی عالی بود شهرزاد.تبریک!
سلام بر شهرزاد عزیز
من نیز از این دریچه و به یاد زنان که هر دم شهیدی را می کشند و از همان آغاز از فابریکه کتان بافی 1857در نیویارک شروع و تا امروز در تمام جهان محروم هستند این روز را با تمام وجود و بدون ریا کاری تبریک می گویم
درود شهرزاد جان
دختر ِ هم زبان و همسایه من
چند گاهیست نوشته هاتو می خونم...زیبا می نویسی...
و این نوشته ت منو یاد نوشته خودم که چند ماه پیش نوشته بودم انداخت...البت نوشته تو کامل تره....
و وقتی نوشته ت رو می خوندم چشم هام خیس شد از این احساس شبیه هم.
شاد باشی دختر شرقی و همیشه آرزو می کنم سرزمینت همیشه آباد و آزاد باشه:*
لینک اون نوشته م رو اینجا برات می ذارم:
http://shederem.blogfa.com/post-8.aspx
ممنون شهرزاد جان...دوست ِ تازه و مهربان من:*
زن بودن یعنی لحظه ها را با تمام وجود درک کردن، انتهای احساسات
زن بودن یعنی داشتن یک جفت چشم که میتواند سخن بگوید، گریه کند، بخندد، فریاد بزند... تنها با یک جفت چشم
سلام
خوبید؟
خوشحالم که یک زن هستمو میتوانم به کودکیها و دیوونگیهای مردان در دل و آهسته بخندم و نیشخند بزنم
نوشته تون عالی بود منو دوباره به زن بودنم مطمئن کرد مرسی
امیدوارم مادران سرزمینت همیشه شاد و امیدوار و زنده باشند
و تو هم به تموم آرزوهای زنانه ات برسی :-*
kaghaze-kahi.blogfa.com
ارسال یک نظر