۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

«مازدیگر دی»


هیچ جایی مثل خانه نیست.

من نمی گذارم این موسسه قدیمی مرا شکست بدهد، غمگینم کند، شادیم را برباید.  می جنگم تا رقابت جو، منظم و قالبی نشوم. و برنده میشوم. میدانم. 

چرا گاهی فراموش می کنم این کودک درونم را؟ این کودک بازیگوش، با نشاط را... خوشحالم که دوباره همکلام شدیم امروز.. با خنده، فریاد و خیز زدن های مکرر حرف می زند این کودک.. با من، در درون من..

در دنیا چیزهای بسیار مهمتری از  دغدغه نمرات خوب وجود دارند ، مثلا آموزش از روی کنجکاوی، مثلا بیدار شدن به صدای پرنده ها، مثلا و مهمتر از همه:  آنهایی که دوستشان داریم و آنهایی که ما را دوست دارند... مثلا دوست داشتن. 

شادی آفرین ها: چای سبز، عکس های خانواده گی، آهنگ «مازدیگر دی که نه دی» ، نامجوی عزیز، پاککاری، رقص، ایستادن در برابر آینه و به چشمان خود کودک نگاه کردن، گفتگو با کودک درون، خیز زدن، شگفت زده  بودن از این همه غنا، این همه رحمت، مجسم کردن جزییات چهره دوست، فکر کردن به مادر و پدر،  ‍پیام دیروز، دیدار آینده. 

هرگز نمیگذارم دوباره آزارت بدهند. آزارم بدهند. بانوی آزاده و مغرور درونم. شرمسارم که ناتوان بودم، شرمسارم که از روی رحم یا ناتوانی گذاشتم آزارت بدهند، دیگر هرگز نمی گذارم. فقط آنکسی شایسته دوست داشتن توست که برای عشقت جنگیده باشد.. که شجاعت بردن دلت را داشته باشد و هنر شاد نگهداشتنش را...

«..... که فارغ کنی از برگ گلم»
...
مهر ارزانی تان باد. 

۹ نظر:

سخیداد هاتف گفت...

سلام شهرزاد جان ،
این عزم خیلی خوبی است که دیگر نگذاری آزار"ش" بدهند ، اما این عزم را می توان بی " هرگز" هم کرد. این قید " هرگز" مثل یک اسپ چموش است که وقتی آدم سوارش شود تصمیم می گیرد که هر طور شده آدم را به زمین بزند و معمولا می زند.
شادکام باشی.

Shaharzad گفت...

این را راست گفتید لالا جان.. هرگز ممکن نیست..
و راستی.. من هم که جلسات پارلمان را میدیدم به حوصله و خوش خلقی قانونی آفرین گفتم..هر چند کم می شناسمش و کمتر ازش خوشم می آمد...

مهرگان گفت...

سلام خانم اکبر، زندگی شما، مثل هر کس دیگر، زاویه های کمرنگ و پر رنگ دیگری هم دارد، غیر از درس و امتحان و کودک درون و جنگ و کابل.
من خیلی خوشحال می شوم اگر حتا اگر شده برای مدتی، از زاویه های دیگر زندگی تان که همین طور پر بار اند، بنویسید.
امیدوارم آزرده ی تان نکرده باشم، در حد یک پیشنهاد دوستانه بود.

Shaharzad گفت...

مهرگان عزیز
خودم هم مدتهاست این دغدغه را دارم که این وبلاگ کاملا شخصی شده و به مسایل اجتماعی یا اکادمیک یا همان زاویه های دیگر زنده گی نمی پردازد. هر چند نمیدانم منظور شما از زاویه های دیگر دقیقا چیست..
اما دلیل شخصی شدن این وبلاگ دقیقا به این دلیل است که در محیطی که من فعلا به سر می برم گفتگوهای دور میز نان، کافه نشینی ها و خلاصه هر نوع معاشرت بر محور بحث های اکادمیک و یا سیاسی و یا هر دو می چرخد. هر هفته باید به ده ها موضوع فکر کنم و در مورد موضوعات مختلف بنویسم. قسمت عمده کارم در اینجا نوشتن در مورد مسایل اکادمیک به صورت مداوم است.. به این دلیل این وبلاگ تقریبا یگانه فضایی است که میتوانم دغدغه های شخصی ام را در آن مطرح کنم و برای من فرصتی است برای بی ساختار حرف زدن، درد دل کردن، تجلیل کردن و ...
در مورد حرفتان باز هم فکر می کنم و از صداقتتان تشکر. اما فکر نمی کنم متاسفانه بتوانم وعده هیچ بهبودی را بدهم بخصوص که این دشوارترین ترم درسیم است..
و آزرده؟ از حرف حق نباید آزرده شد.

مشرقی گفت...

سلام شهرزاد گرامی
من از این وبلاگ ات خوشم می آید. خیلی خوب است که همه یا اکثر دغدغه ها و خاطرات ات را با همه در میان می گذاری.
راستی قالبی بودن آزار دهنده است. اما گاهی ممکن ضرور بی افتد

عاصف حسینی گفت...

خوش به حالت

مهاجر گفت...

در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
شهرزاد جان سلام،
براستی باید نگذاشت که هیچ چیزی آدم را از متن زنده گی به حاشیه پرتاب کند.اما چه باید کرد گاه این فروعیات اصل می شوند در جهان سند و مدرک و هم ضامن نام و نانی در آینده...
به هر حال،دل قوی دار که هر چه را پایانی ست

ولي ياوري گفت...

فقط كافي است از آنجا فارغ شويد، منظورم اينكه وقتي از آنجا فارغ شويد شما به اين نتيجه ميرسيد كه معتبرترين مراكز تحصيلي دنيا با مراگز تحصيلي معمولي به اندازه نامشان فرق دارد و نام آنها به فقط به اندازه كهنه بودنشان فرق ميكنند. * و اين دست آوردي بزرگي است، چون ميتواند يك اعتماد بنفس و خاطرجمعي قابل ملاحظه اي به آدم بدهد.

nader گفت...

سلام و خسته نباشید.بنویس این مهم است.