۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

زمانی برای خودم...

امروز بعد از ظهر را برای خود در نظر گرفته بودم. بهانه کردم و زود از همصنفانم جدا شدم. در راه، بند بند بدنم را حس می کردم که درد می کند. نمیدانم به دلیل هوای سرد بود و یا یله گردی های این چند روز اخیر... همه جا پیاده رفت و آمد می کنم و گاهی بدنم به این اعتراض می کند...
اتاقم گرم، راحت، آرام و پاکیزه است، حداقل این روزها. غذا خوردم، بشقابم را شستم، چای آماده کردم و خریطه نقل و بادام را از الماری بیرون کردم. پرده ها را کشیدم که اتاق تاریک شود. پیاله چای را روی میز گذاشتم و مشامم سرشار از بوی لیمو، نشستم و در کمپیوترم ( که صفحه بسیار کوچکی دارد) فیلم تماشا کردم، در سکوت، با آرامش، در فراغت از همه دغدغه های دیگر.. برای دو ساعت، ذهنم را درگیر چیزی به جز درس، بحث، خبرو جنگ کردم..
من به این ساعات نیاز دارم، به این ساعات آرام بعد از ظهر، قبل از غروب، زمانی که همه بیرون اند و حتی خلوت دهلیز را می توانی حس کنی. به این نیاز دارم که تنها بنشینم و برای مدتی، کاری کنم که ذهنم را به شکل خوشایندی منحرف کند، به شکل آرام و عمیقی که فقط فیلم ها و کتاب های خوب می توانند ولی نه هر فیلم و کتاب خوب. فقط فیلم ها و کتاب های خوبی که میتوانم با آنها رابطه برقرار کنم، که موسیقی ملایمی دارند و به آرامی پیش می روند. فیلم ها و کتاب هایی که بسیار شبیه زنده گی های هر روزه هستند، بدون ماجراهای بزرگ، بدون هیجان بیش از حد.. فیلم ها و یا کتاب هایی که تلاش شان تغییر تو و زنده گی تو نیست، فیلم های متوسط شاید، فیلم های متوسط ساده که فلمبرداری زیبایی دارند، به تو فرصت میدهند که به شکل تازه ای به روابط و چیزهای اطرافت بیندیشی و یا زاویه تازه ای را ببینی بدون اینکه بترسانندت و یا آزارت بدهند.. فیلم ها و یا کتاب هایی که آرام آرام تو را با شخصیت ها آشنا می کنند و می گذارند آنها را دوست بداری... فیلم ها و کتاب هایی که هم آرامش بخش اند و هم فکر بر انگیز.. من فیلم های روشنفکری را زیاد خوش ندارم، عقلم نمی رسد به معانی پیچیده و معماهای پی در پی، اما گاهی تلاش می کنم آن گونه فیلم ها را هم ببینم، ازشان لذت ببرم، بفهمم، اما معمولا نه در تنهایی و نه زمانی که نیازمند آرامشم.
هر چند وقت بعد، من به زمانی برای خودم نیاز دارم. زمانی برای نشستن، بی شتاب چای نوشیدن و در تنهایی فکر کردن، آواز خواندن، نوشتن. زمانی برای انزوا گزیدن از چیزهای جدید، حرف های تازه، انسان ها و دغدغه هایشان.. زمانی برای اینکه اتفاقات روز ها و شب های پرشتاب و سرشارم را مرور کنم، درونی کنم...
وقتش که می رسد، می دانم.. شتابزده از بیرون به خانه می آیم. قرارهایم را به وقت دیگری موکول می کنم، دلهره هایم را، کارهایم را. کارخانگی و کتاب و... را از چشم خود پنهان می کنم . اتاقم را پاکیزه می کنم و مینشینم که مدتی با خودم باشم..
لذتبخش و آرام کننده است.
...
چای با طعم لیمو، دلپذیر است، مخصوصا وقتی هدیه یک دوست باشد.. تشکر زهرای عزیز. کاش می شد با هم فیلم ببینم!

۱ نظر:

فاطمه گفت...

شهرزاد عزیزم...امیدوارم در خانه به تو خیلی خوش بگذرد...به یاد ما هم باش