۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

جگر گوشه

کاش می شد فردا مستقیم از دفتر دیدن پدر می رفتم.
میدانم که چند روز بعد می آید، اما دلتنگش شده ام.
اما فردا.. فردا روز پرکاریست... گزارش نیمه تمام. جلسه. و هزار نوع دیگر خاک که باید بر سرم بریزم.
مثل هر روز دیگر.
و ناگزیر، دیدن پدر دوباره معطل می شود. 
ناجوان که بودم، بی رحمانه می آزردمش. می آزردم شان. مادر و پدر را.
نمی دانستم. نمیدانستم که راستی دیدن هر قطره اشکم برای آنها، حجمی به اندازه ی یک فاجعه دارد.
نمیدانستم که با هر بار به زمین خوردنم، چگونه رگ رگ قلب شان می لرزد.
نمیدانستم که همانگونه که می گفتند از دید آنها، هیچ کس نمی بایست لبخند مرا حتی برای لحظه ای بدزد.
عشق کامل. عشق بی قید و شرط. عشق ویرانگر.
عشق والدین.
خواهرم به زودی ها مادر می شود. هر بار می بینمش، دست روی شکمش می گذارم  و دلم می لرزد. دلم از هیجان معجزه ای که در راهست، می لرزد. به خواهرم می نگرم که چگونه در این چند ماه، آرام آرام آن شیوه های کودکانه اش را کنار گذاشته است. به این می اندیشم که چگونه زنده گی او و همسرش برای همیشه دگرگونه خواهد شد. که چند ماه دیگر، گوشه ای از جگرشان یکی از ساکنین این زمین خواهد بود.
جگر گوشه ای در این زمین نامهربان. زمین دشوار. زمین دوست داشتنی. زمین شگفت انگیز.
که جگر گوشه شان گیچ خواهد شد در نخستین هفته ها و ماه هایش در این جهان جدید.  که جگر گوشه شان، بر زمین خواهد افتاد و خاکی خواهد شد و بعد بر خواهد خاست. که جگر گوشه شان روزی طغیان خواهد کرد. شاید قهر کند. شاید مدتی به کشوری دیگر سفر کند. شاید دل ببازد، رنگش زرد شود، شب ها بیداری بکشد.
شاید خطر کند.
شاید در نوجوانیش مثل مادرش باشد. بی باک. ماجراجو.  مبارزی تنها، ایستاده در برابر جهان.
و مادرش، شب ها نگران او باشد... همانگونه که مادرم نگران او بود، نگران من بود، نگران ماست.
جگر گوشه... چه ترکیب غریبی. چه ترکیب غمگنانه ای. چه ترکیب میخکوب کننده ای.  چه ترکیب بی نظیری.
ما همه جگر گوشهء کسانی هستیم.
قدرشان را بدانیم و قلب شان را نیازاریم.

۲ نظر:

enghab گفت...

سلام شهرزاد بانو
نمی دانم مرا به خاطر داری یانه! خوشحالم که میبینم خوبید هم تو و هم پری جان!
سلام به پری هم برسان.
بگو بابایی سلام رساند.
دوست دار همیشگی شما
انقاب

عاصف حسینی گفت...

به استاد سلام و درود مرا برسانید...