۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

برزخ تردید

مدتیست که در این نبرد درونی سر گردانم..و در نبرد با تو.
گاهی می گویم بروم. بار ببندم و بروم و برای همیشه آزاد شوم از این نبرد.
گاهی می گویم بمانم، بجنگم، تواناتر شوم.
گاهی، در لحظات کمیاب صلح و آرامش، میدانم ارزش ادامه دادن را دارد این تلاش با این همه درد... با این همه مجادله دایمی برای سایه نشدن، سایه نماندن.. که تواناترم می کند و آن را باید حتی به قیمت خون جگری مداوم، به قیمت نفس های همیشه بریده، حفظ کرد

گاهی میگویم رفتن گریز است. من انسان گریز نیستم، نباید باشم.

گاهی میگویم چرا همیشه انتخاب های دشوار؟ چرا یکبار به خودم امتیاز ندهم، زنده گی ام را آسانتر و دلپذیر تر نکنم؟  چرا مسیری را انتخاب نکنم که مرا آسانتر به منزل برساند؟ که بیشتر برایم فضای نفس کشیدن بگذارد. مگر زنده گی در این ملک، به اندازه کافی سخت نیست که من خودم را اینگونه هم درگیر کرده ام؟ مگر مسئولیت های دیگرم شانه شکن نیستند...

گاهی، هر سوراخ کوچک را روزنه ای می بینم به آن سوی این دیوار عظیم و غیر قابل عبور که در برابرم است...
گاهی می گویم شاید سماجتم غیر ضروری و احمقانه است.. شاید ادامه ندادن، شجاعانه ترین تصمیم است.. شاید ماندن از روی ترس و عادت است.
گاهی میگویم چه دلیلی دارم برای ادامه دادن؟ چه نشانه ای از موثریت، از تغییر، از کلکین و نور و روشنایی و امکان؟
ولی باز هست.. روزنه است.. و باز، گاهی نیست..
همه اینها تردیدها درد آورند.. شاید در این مرحله اجتناب ناپذیرند.. و میدانم که با همه تردیدها ادامه میدهم. ولی دردناک تر از همه تردیدها، ترس این است که روزی من بسیار بیشتر از این نبرد را، در این درگیری ببازم.. که روزی باور را ببازم و  مهری را که مادر آن باور است...

۲ نظر:

hamid گفت...

salam
welcome back to Kabul.
lets meet sometime this week if you have time.

take care

ناشناس گفت...

hameye inhaa ke gofti daghdagheye roozo shabe mane. Ajib boud ke neveshteh at inghad hale alane mano khoub tsvir karde.man ham nemidoonam raftan bordane ya bakhtan. agar eshgh naboud, aadat naboud va tars as tanhayi che saade mishod raft amma inhaa dasto paaye adam ro mibande.nemidoonam vaghean chhi doroste chi ghalat