فقط میخواهم بخوابم. نمیخواهم بیرون بروم. نمیخواهم کار کنم. نمیخواهم فیلم ببینم.
سه کار نوشتاری عمده دارم که باید تمامش کنم در این سه روز.
باید خرید بروم.
باید آماده رفتن شوم.
بدنم اما مرا شکست می دهد. چشمانم همیشه در تمنای خواب اند. عضلاتم درد می کنند. ذهنم بازیگوش شده است. نمیتوانم تمرکز کنم.
خستگی تمام ترم، تمام بی خوابی ها، دویدن ها، اضافه کاری ها، یکباره به من هجوم آورده است و فلجم می کند.
و من باز امروز، یکبار دیگر تن داده ام به این خستگی. یکبار دیگر ساعت ده صبح دوباره زیر لحاف پنهان شده ام، پنجره ها را بسته ام، پرده ها را کشیده ام و گذاشته ام خواب مرا به سرزمین های دوردست ببرد.
یکبار دیگر همه کارها را به "بعدتر" گذاشته ام.
سه کار نوشتاری عمده دارم که باید تمامش کنم در این سه روز.
باید خرید بروم.
باید آماده رفتن شوم.
بدنم اما مرا شکست می دهد. چشمانم همیشه در تمنای خواب اند. عضلاتم درد می کنند. ذهنم بازیگوش شده است. نمیتوانم تمرکز کنم.
خستگی تمام ترم، تمام بی خوابی ها، دویدن ها، اضافه کاری ها، یکباره به من هجوم آورده است و فلجم می کند.
و من باز امروز، یکبار دیگر تن داده ام به این خستگی. یکبار دیگر ساعت ده صبح دوباره زیر لحاف پنهان شده ام، پنجره ها را بسته ام، پرده ها را کشیده ام و گذاشته ام خواب مرا به سرزمین های دوردست ببرد.
یکبار دیگر همه کارها را به "بعدتر" گذاشته ام.
ولی من کار دارم و اگر نکنم بد میشود. عقب می مانم. ضربه میخورم. اما هیچ انگیزه ای ندارم. بیمی ندارم از عقب ماندن، از ضربه خوردن. دغدغه فردا ندارم.
اما دیگر نمیشود. دیگر باید بیدار شد. خود را تکان داد. خستگی را معطل کرد. تمنای خواب را. دلتنگی را.
باید قامت راست کرد. چشم ها را شست. دست ها را..
و این گام های آخر این ترم را با زیبایی، با متانت پیمود.
و این نفرین ناتمام بودن را، نیمه تمام بودن را برای همیشه پشت سر گذاشت.
یاریم ده.
اما دیگر نمیشود. دیگر باید بیدار شد. خود را تکان داد. خستگی را معطل کرد. تمنای خواب را. دلتنگی را.
باید قامت راست کرد. چشم ها را شست. دست ها را..
و این گام های آخر این ترم را با زیبایی، با متانت پیمود.
و این نفرین ناتمام بودن را، نیمه تمام بودن را برای همیشه پشت سر گذاشت.
یاریم ده.
۶ نظر:
اهمیت کار در تمام کردن آن نه بلکه در احساس رضایتی است که از آن حاصل می شود. به همان حس فکر کن. موفق باشی.
اندکی صبر سحر نزدیک است...
تا تمام کردن راهی نمانده.داری از یکی از بهترین دانشگاه های جهان فارغ میشوی و این مهم است.
شهرزاد جان
برخیز و دختر فعال همیشه باش
این روزها حال من هم اینگونه است دقیقا
زیاد می خوابم
حال کار کردن و خواندن ندارم
بی نظم شده ام
آشپزی نمیکنم
بیرون نمی روم
اشک زیاد می ریزم
منم همینگونه ام
می دانم باید برخیزم . ادامه دهم
شهرزاد عزیز
دقیقا حس میکنم چه میگویی و چه حسی داری... چون هم اکنون من در چنین فضا و موقعیت قرار دارم. هفته اینده هفته دفاع از تزم است، باید بار سفر ببندم بروم ایران برای ساخت مستندی در مورد داریوش مهرجویی و فیلمهایش که موضوع اصلی تزم بود و اخرین ساعات تدریس در دانشگاه و دوندگی تصدیق مدارک تحصیلی در وزارت خارجه، سفارت افغانستان، دادن مالیات سالی که گذشت و از همه مهمتر امادگی برای بودنی دیگر در کابل وووو برای همه اینها فقط 10 روز وقت دارم و خواب وجود ندارد... پس تحمل کن و تلاش و مبارزه و بعد از اتمام کارها یک دل سیر بخواب تا ظهر ها و بعد از ظهر ها...
کامیاب باشی...
شهرزاد عزیز
مثل همیشه بر خیزوبه کارهایت برس بلی وقت کمی داری باید که تمام اش کنی
صبر داشته باش انشاالله که همه کار هارا انجام میدهی
الله نگهدارت
شهرزاد عزیز
من هم در همان تاریخها برای مدتی می آیم کابل... برایم شماره تلفن بگذار لطفا ... حتما تماس میگیرم و می رویم جایی چای سبز گرم می نوشیم و گپی میزنیم...
به امید دیدار اگر قسمت باشد
ارسال یک نظر