گاهی انسان از به جان رسیده گی می نویسد. از کارد به استخوان رسیده گی می نویسد. این یک نوشته کارد به استخوان رسیده است. نوشته ای که شاید معیارهای انصاف و عشق را رعایت نمی کند. نوشته ای از روی خشم.. از روی تهوع. شاید هم اندکی از روی یک تکبر.. " جمله خشم از کبر خیزد، از تکبر پاک شو"
از هیچ چیزی در کابل خوشم نمی آید... یا حداقل از خیلی چیزها.. بیزارم از این لاقیدی کامل به هر نوع دغدغه اخلاقی که در خیلی از زنده گی های اینجا می بینم، از جوانان متکبر و از خود راضی که خبری از فروتنی ندارند، از زنده گی های متجمل بی روح، از روزمره گی، از این حرص عمیق که از چشمان مردان زبانه می کشد، از این خشم نفرت آلود زنان، از این زنده گی سریع بدون تفکر، بدون غزل، از ریا، خود شیفته گی، فساد... بیزارم از کینه توزی ها، رقابت ها، دام پهن کردن ها... خسته ام از روابط نا روشن، آلوده و قلابی، از سبکسری، از سهل انگاری... دلم را می شکند این بی تفاوتی کامل به همه چیز، این نسبی گرایی، این همه ترسویی...
بیزارم از خودم وقتی که در کابلم.. چنین بی برنامه، بی هدف، نا سودمند، نا روشن، خشمگین... چنین بیهوده، ناتوان، بی صدا...
"قایقی باید ساخت"؟
.....
۵ نظر:
قایقی می شود ساخت شهرزاد. میشود انداخت به آب و دور شد از این خاک غریب ولی تا کی؟ تا کجا؟
باید بشود ایستاد. ماند. مبارزه کرد. شهر را شاید نه، ولی در یک کوچه، در یک خانه ی انتهای کوچه، تغییری کوچک ایجاد کرد.
من ابنجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا چنین رنگ است...
سلام شهرزاد عزیز
من معصومه هستم از خانه فرهنگ افغانستان.
ما برای روز جهانی وبلاگ نویسی 31 آگوست یک مراسم افطاری دوستانه برای وبلاگ نویس ها داریم.
خوشحال خواهیم شد تو را هم آن شب در جمع خودمان داشته باشیم.
اگر افتخار حضورت را داریم،لطفا با شماره من تماس بگیر.
من متاسفانه شماره ات را ندارم.
0796644783
visit my blog
your blog is intresting
http://moneyary.blogspot.com
welcome to the big bad real world!
ارسال یک نظر