۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

یک روز سادهء زمستانی

فردا به خانه ام بیا.

بیا تا برای چند ساعت انتخابات را فراموش کنیم، سیاست روزمره را، دلمرده گی را، این که این انتخابات با همه انتظاری که برایش کشیده  بودیم، تقریبا هیچ ذوقی بر نیانگیخته را..
بیا تا پرده ها را کنار بزنیم. پنجره را باز کنیم. هوای تازهء خنک اندکی زیر پوست اتاق بدود. من بلرزم. تو شال را بیاندازی روی شانه های من. بعد بخاری کوچک برقی را روشن کنیم. تشک ها را بیاندازیم. بالشت ها را بگذاریم. کمپل نرم و گرم آبی را از بستره برداریم تا روی پاهای خود بیاندازیم.
بعد هر دو  با هم به آشپزخانه برویم. یک چاینک چای هیل دار دم کنیم. تو پیاله ها را بشویی. من کشمش، نخود و پسته را در میوه دانی بریزم.  همه چیز را آماده به اتاق بیاوریم.

صدای گرم و نزدیک ظاهر هویدا آرام در پس زمینهء گفتگوی پرشور ما منتشر شود. حرف بزنیم. شعر بخوانیم. پیاله های چای را سر بکشیم. در کنار هم سکوت کنیم. سکوتِ شیرینِ مهر آلود. 

جمعه را، زنده گی کنیم. زنده گی را سر بکشیم. با تانی، با مهر، با شگفت زدگی. 

به خانه ام بیا دوست.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

درود،
امیدوارم این جمعه را خوب سپری کرده باشی در کنار دوست با چای هیل دار و با کشمش و ...
من این جمعه را با خواب و سکوت سپری کردم

ساربان گفت...

می پرسد: سحر دارد آیا این شب تار ؟
جواب می آید: قصیده دلت را در پنجره حلقه کن.

ناشناس گفت...

سلام خانم شهرزاد
بسیار بسیار زیبا.

ناشناس گفت...

سلام خانم شهرزاد
بسیار بسیار زیبا.
جمعه را، زنده گی کنیم. زنده گی را سر بکشیم. با تانی، با مهر، با شگفت زدگی.

به خانه ام بیا دوست.

ممنون که ما را به خونه مجازی تون راه می دهید و چنین پذیرایی گرم و دلپذیری می کنید. ممنون ممنون و باز هم ممنون.

شهرزاد گفت...

جمیلهء نازنین. سپاس که میخوانی. سپاس که سر میزنی. شاد زی.

ساربان. قصیدهء دل.. تبریک زیبایی است. سپاس که سر می زنی.

ندای نازنین. مهربانید شما. به خانهء تان سر خواهم زد.

شهرزاد گفت...

جمیلهء نازنین. سپاس که میخوانی. سپاس که سر میزنی. شاد زی.

ساربان. قصیدهء دل.. تبریک زیبایی است. سپاس که سر می زنی.

ندای نازنین. مهربانید شما. به خانهء تان سر خواهم زد.