چند روز میشد که با پرسش هایی که در گفتگو با یک دوست تازه ایجاد شد، کلنجار می رفتم. در جریان گفتگو، من بر موضع خود پا فشاری کردم ولی حرف هایم خودم را هم قناعت نمیداد. موضعم برایم واضح بود و هست ولی در گفتگو، در عوض دفاع منطقی از موضع خود، چند حرف احساساتی زدم.
این گاهی اتفاق می افتد. بخصوص وقتی میخواهم دلایل یک تصمیم شخصی را توضیح بدهم. هر چند دلایل منطقی هم برای تصمیمم داشته باشم، عمدتا جملاتم را با "حس می کنم" و "حس می کردم" شروع می کنم.
در رودرویی با آنانیکه بسیار منطقی می اندیشند، این نوع دفاع من قانع کننده نیست و عمدتا، به جای اینکه مخاطب را تا حدی با من همدل کند، در او این حس را می بر انگیزد که تصمیم گیری من کاملا بر مبنای احساساتی و غیر عقلانی استوار بوده است. این البته بدین معنی نیست که عقل همواره بر احساس ارجحیت دارد، در بسیار تصامیم باید به احساس خود توجه کرد و بر مبنای آن تصمیم گرفت. ولی در این مورد خاص، تصمیم من، به دلیل تاثیری که روی زندگی ام می گذارد، باید با در نظرداشت همه جوانب گرفته شود.
در این گونه موارد (زمانیکه تصمیمم از سوی کسی به چالش گرفته می شود)، پرسش ها بعد از گفتگو هم با من می مانند و من در تنهایی ارائه یک پاسخ منطقی را تمرین می کنم.
و گاهی در این موارد است که برای نخستین بار، متوجه بن بستی میشوم که مدتهاست در برابرم ایستاده ولی من از آن چشم پوشیده ام.
در این مورد، بعد از سه روز گفتگو با خود، بلاخره امروز شام، بعد از این که آخرین فصل کتابی را در مورد متفکران سیاسی هند تمام کردم، ناگهان پاسخ منطقی ام در برابرم چشمانم شکل گرفت.
باید افکارم را زود یادداشت می کردم، قبل از این که دوباره فردا جنجال های کاری فکرم را منحرف کند. ناگهان حس کردم که در دل تاریکی شب، در یک شهر نا آشنا، به شمعی دست یافتم.
مسیر، هنوز نا آشنا و طولانی است ولی وجود شمع معجزه می کند. ناگهان حس می کنم که میتوانم بهتر تمرکز کنم و کمتر دلهره داشته باشم.
به خاطر چنین معجزه هاست که از میان پاداش های این زنده گی، آشنایی و فرصت گفتگو با انسان های هوشمند و رو راست را بسیار ارج می نهم و هدفمندانه دنبال این فرصت ها می گردم.
در گفتگو با این دسته از انسان هاست که ناگهان جرقه ای در ذهنت می درخشد و راه چند ماهه و چند ساله را در چند ساعت و یا چند روز طی می کنی.
روزهای آغازین آشنایی با این انسان ها دل انگیزی خاصی دارد چون هر دو طرف با کنجکاوی در پی کشف یکدیگر اند و همه حرف ها و کنش ها، تازه و تفکر بر انگیز ست.
اما خوشبختانه، دوستی با انسان های هوشمند، همواره جذابیت خود را حفظ می کند چون این دسته از انسانها، همیشه در کار تجدید خویش اند.
این گشایش آخر را پاس میدارم و امیدوارم من نیز بتوانم هر روز در کار تجدید خود باشم.