۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

ماه سمنگانی.

سمنگان. در خون غوطه خورد. من فقط میخواهم به تهمینه بیاندیشم.
به ماه سمنگانی. ماه سمنگانی من. که شب در گشود و به اتاق رستم پا نهاد. که شجاعانه از او خواستگاری...
ایبک. با مادر تخت رستم رفتیم. یک روز زیبای بهار. وزش باد ملایم و معطر بود. نشستم. با پاهای آویخته. چشمانم را بستم. صلح. برای لحظاتی با همه چیز در آشتی بودم. 
آشتی را گرفتند. امروز در ایبک دکان ها بسته بود. مردم وحشت زده. دفاتر هم. 
هر روز خبرهای بد. هر روز وحشت. هر روز دوباره به خود امید دادن. از سر آغازیدن. خود را تسلی دادن. بهانه ای برای تبسم یافتن.
انفجار و وحشت هر روزست. در هر گوشه است. اما چرا امروز این چنین مرا بیش از همیشه برآشفت؟  شاید لبریز می شود پیمانه تحمل کم کم. شاید ترس کم کم به همه وجودم رخنه می کند..
گاهی همه نیرویم پایان می پذیرد. خشمم حتی. میخواهم بخوابم. تا دیر، دیر، دیر.. و در زمانه ای بیدار شوم که صلح به سمنگان برگردد. به همه جا برگردد. به هر گوشه. 

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟



دختری در درون من است که میخواهد نامه بنویسد. پیام بفرستد. آشنا شود. مشاعره کند. بخندد. زیبا شود. دل ببندد.
زنی در درون من است که با این دختر عتاب میکند. که دختر را بر حذر می دارد. که نه را برایش تکرار می کند. حتی گاهی گیسوانش را می کشد.
زن درونم همیشه بیدارست. حتی زمانی که من در خوابم. زن درونم در میانه یک رویا می آید، مداخله می کند، از من محافظت می کند، از قلبم. نمی گذارد ساده لوح و خوشبین باشم. نمی گذارد به خود خنجر بزنم نادانسته، ناخواسته.
دختر درونم گاه گاهی سر بر می دارد.  سرکش حمله می کند. روان است مثل آب. ساده است. گیسوانش را می آراید. به آسانی می خندد. به آسانی دل... که زن درونم مداخله می کند. سعی قد کشیدن دلم را در نطفه سرکوب می کند. مسیر قدم هایم را تغییر می دهد. اسب سرکش امید را لجام می زند. اعتماد را مغشوش می کند. هزار پرسش ایجاد می کند. می رود.
زن درونم را دوست دارم. دختر درونم مرا آزرد. خودش را آزرد. دختر درونم، نیاز به محافظت دارد.
زن درونم، این روزها همیشه برنده است. زن درونم، بی رقیب است. زن زخم خورده درونم.

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

یک سال و یک روز

میخواهم یک جوره بوت سرخ بخرم. بوت سرخ پاشنه بلند. بعد این بوت سرخ را همه جا بپوشم. در خانه. در دفتر. در کوچه. در بازار. در صلح. در جنگ. 

بیرون دیوانه وار باران می بارد. این خوشحالم می کند. نخستین باران تابستانی. تابستان کابل. تابستان داغ و خاک آلود. تابستان ترس و ذلگی. مگس و زنبور. تابستان آلو گیلاس و توت و تربوز. تابستان دوغ. تابستان قرغه و پغمان و شمالک و آهنگ هندی مست در موتر.  

یک سال و یک روز شد. از برگشتم از انگلستان. از یک قلعه افسون شده در یک  شهر جادویی. به یک شهر دیوانه. یک شهر عجیب. یک شهر ویران. یک شهر آباد. یک شهر مدرن. یک شهر قدیمی. یک شهر خسبیده. یک شهر همیشه بیدار. یک شهر سرشار از نیرو. یک شهر بیمار. شهر خون و فلاکت. شهر انفجار. شهر خلاقیت و ایجاد. شهر امید و ادامه دادن. شهر تسلیم ناپذیر. شهر کابل. 
و این سال. سال خوب. سال سخت. سال عجز. سال توانایی. سال رشد. سال شکست. سال زبونی. سال سربلندی، آشنایی، افتخار. 

نزدیک ترین خاطره اش عروسی پری ست. پیراهن بلند سفیدش. چهره خندانش. دستش در دستان داماد. خرام شان در سالن. روی فرش سرخ. دامن دامن گل سرخ بر زمین ریخته. ما دختران همه به پیشوازشان ایستاده. موسیقی. صدا. شادمانی. هیجان. نیرو. جوانی که از دیوارهای هوتل سرریز می کرد.  شوری که در دیوانه وار رقصیدن های آن شب جاری شد. 

کاپیسا. سوار بر اسب. مسابقه ای با همکارانم. باد. شادمانی و میل گریز. 

بعد سفر شمال است با مادر. بهار سرپل. دشت پر گل لاله. مادر ایستاده. آفتاب مهربان بر چهره خندانش. من عکس می گیرم. یا با آی جمال. دستان کوچکش دور گردنم. گل لاله بر گوشم. سبزه. غروب. نسیم معطر. شادمانی. 

صبح دل انگیز بهاری. خلوت کوچه ها. عطر درختان پر شگوفه. بوی نان داغ. پیاده گردی با شال سیاه. 

یک روز برفی زمستان. پیراهن سبز. قصر دارالامان. یک گلوی خسته از گریستن. کودکان خیابانی. 

برف بازی با طیبه. انگشتان یخ زده و عینک شکسته. چای داغ با عسل و لیمو. گفتگوهای طولانی و  پناه بردن به آفتاب کم رمق زمستان در برنده. 

نخستین خرید پاییزی. پیراهنی که ملایم بر تن می نشیند. صبح های سرد و سردتر. 

و هفته های نخست رسیدن. نا بلدی. اشتباهات. سوء تفاهم ها. تنهایی ها در میان جمع. حس بیگانگی. نا رسایی. حماقت. دلتنگی عمیق. دلتنگی سر گیچه آور. دلتنگی تنها. هیجان و کشف...  

سال موفقیت های کاری. موفقیت های گروهی. شکست های کاری.  شکست های فردی.

سال از دست دادن ها. خبر صاعقه وار کشته شدن ینگه لطیفه. رنج دیدن  عکس دخترک در انفجار روز عاشورا.  روزهای پر تنش حملات بر پارلمان.
روزهایی در جهنم. روزهایی بریده گی و تنهایی و احساس جزیره کردن. روزهای سوء تفاهم. لگد زدن ها و دل شکستن ها. نا مهربانی ها و بغض ها.

روزهای نازیبایی.. روزهایی که حس می کنی کافی نیستی. زیبا نیستی. قوی نیستی. روزهای ضعف. روزهای زبونی.

سال خاطره ها. خاطره های بسیار. خاطره های عمیق. خاطره های روشن. خاطره های سرشار. سرشار از طعم و بو و درد و زنده گی. 
سال عجیب. سال زنده. سال به یاد ماندنی. 
 یک سال و یک روز.